۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

خواب در چشم ترم می شکند!



سر لکچر ساغر خواب خواب بودم! مرتضی هم نامردی نکرد تا می توانست مدرک جمع کرد!" آخه کی قبل لکچر خودش می گیره اینقدر راحت می خوابه؟ می خای یه ذره بیدار شی بعد بری حرف بزنی؟؟؟"
می گوید برو جلو بشین تو ماشین! من 3 بار گفتم هان؟؟؟
  آن یکی می گوید همکار ما را نگا! روی یونیت خوابیده! از الان خسته ست!
  در  تاکسی به من می گوید قیافه های تلاشگر را می شناسم! خسته ای خیلی!   خیلی زحمت می کشی انگار...!
 این با لحن همیشگی اش می گوید "خودتو اذیت نکن..."
دیگری اس ام اس می فرستد راجع به امید ها و رویاها و خوب می داند چه وضعیتی دارم... و همین است که لبخند بر لبم می آورد.
 
اینقدر که پول اضافه ی تاکسی برای جبران به خواب رفتگی هایمان را دادیم خسته ایم
ایندفعه که همه ی کارهایمان را کردیم یک مشت اس ام اس از یک مریض روانی ما را تا بامداد بی خواب کرده! آخه لا مذهب! مسئول از حسادت ترکیدن های تویی که نه قیافه ات را یادم می آید نه به یاد دارم که با من صنمی داشته باشی که من نیستم که! بهای زندگی و به دست دادن و از دست هایت را خودت بده!

آقا کی خواب راحت به چشمان ما می آید؟ طوری که نه صندلی اش کج باشد نه میزش نه خوابش ترسناک باشد نه هوایش سرد باشد نه تنگی نفس داشته باشد نه کم باشد؟ هان؟ هان؟

پ.ن: دیشب بدترین حرف ممکن در تاریخ زندگی ام را از مزخرف ترین آدم دنیا شنیدم. اینقدری که دیگر نه خودمم نه باورم است که همه چیز خودش است. این هم سوژه ای برای یه مدت نخوابی و .... خودت می دانی این سه نقطه چیست!

هیچ نظری موجود نیست: