۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

استراتژی من

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخواست که من به زندگی نشسته ام...

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

حالا

 دست کشیدن همیشه از باخت نیست.همشه از نتیجه ای که نیست، نیست. دست کشیدن گاهی از قبول نا توانی ست. حالا دیگر روزها طولانی نیست. حالا دیگر زیر قول هایم می زنم. حالا دیگر حالا نیست. حالا آن بعد نیست که اتفاقش حال آدم را خراب می کند.

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

خوب

تمام سعیم را دارم می کنم برای اینقدر غم ننوشتن؛ اما باور کنید تمام نوشته هایم هنوز بوی غم می دهد. فکر نمی کردم این قولی که از طریق پیامک . ایمیل و جی تاک به خواننده هایم دادم اینقدر سخت باشد!  باورم هم نمی شود این همه دیر به دیر به روز می شود این وبلاگ...
  دلم برای تمام خنده هایم غنج می رود این روزها.  حتی اگر زوری و برای حفظ ظاهر باشد، حتی اگر تو روی تمام کسانی باشد که به حد انفجار ناراحتم می کنند.  حتی اگر در جواب تمام بی احترامی ها و  بی انصافی ها و بی ملاحظگی هایی باشد که  در حقم می شود.  نمی دانم این ها صبوری است یا شروع جنگ من است برای تغییر کردنم. تغییر کردن به جانوری دو پا که آستانه ی سگ جانی را به حدی بالا برده که کسی نمی تواند  این اصطلاح را هرجا که بخواهد استفاده کند. یا اینکه تازه شده ام عین آدمیزاد که حساس نیست، ناراحت نمی شود ؛ کلا دیگران برایش مهم نیستند و زندگی اش را می کند....
به هر حال، سعی می کنم دلگیر نشوم، هر چقدر تلاش کنم من همانم که در ذهن شما نقش بسته، از خر شیطان  کسی پایین نمی آید انگار، من پس سخت نمی گیرم...
خوشحالم این روزها...

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

گفت و گو




مکان: ساحل دریایی نسبتا غریب
زمان: وقتی نور آفتاب  داشت می رفت.

من ، خسته از پیاده روی، هدفن به گوش و کلافه از بی هم صحبتی
او، در حال ساختن چیزی با شن های خیس، آن هم در یک قدمی موج های  مخرب!
من : (با لحن کاملا سرد)  چی می سازی؟
او: (متعجب) قلعه...
.
.
.

با دقت که به ساختنش نگاه می کردم و هر از گاهی صحبتی، دستهای پسر می لرزید...