۱۳۹۵ تیر ۳۰, چهارشنبه

من باب چیزهایی که باز هم نتوانستم به قلم بیاورمش چون کلام جاری

کاری به این عکس های قشنگ قشنگ ما و لبخند هایمان نداشته باشید، کلا طرح مقوله ی بسیار کوفتی است. از مزایا و معایبش اصلا نمی گوبم. فقط بدانید در همین حد فرسایشی است (صرفا از لحاظ روحی) که باید جوری در نظرش بگیری که زمانی به طور کاملا ممتد از عمر آدم سپری شود. صرفا سپری شود. حالا بیایید ببینیم چه اتفاقاتی به صورت حاشیه ای که در این میان نمی افتد. چندی پیش یکی از همدانشگاهی های من در جاده زیر یک سنگی که از کوه قل خورده بود تا پای مرگ رفت و برگشت، دوست پزشک دیگری در نقطه های ناکجاآبادی روستاهای خراسان از آتش گرفتن پانسیونش فرار کرد، فرار. دوست دیگری از جراجان مغز و اعصاب در جاده جان باخت. دوست دیگری با دستگاه فشارسنج مورد ضرب و شتم بیماران روستایی قرار گرفت، به خانم پزشکی در یک نا کجا آباد دیگر تجاوز شد، دوستای دیگری هر روز در این شهر ها و ناکجا آباد ها در خطر مرگ و در حال جنگ اعصاب هستند. بماند که اگر حساب سر انگشتی کنیم، از 18 تا 35 سالگی به طور متوسط افرادی که پزشک شدند، در کلافگی چیزی شبیه خدمت سربازی می گذرد که همه ی ما می دانیم چقدر سخت است و جای بحثی ندارد. اما چرا نمی توانیم قبول کنیم که کسی که این بخش از زندگی خود را که تقریبا بهترین دوره ی زندگی هر کسی ست، از دست می دهد، حقی بابت انجام کارهایی که هرکسی ازش بر نمی آید ندارد؟ نباید پول بگیرد؟ نباید بخورد؟ نباید بخوابد؟ نباید افتخار کند؟ آیا کسی آمد بگوید چرا کمپین روپوش سفید هر روز دارد مشکلات تصادفات و مرگ و میرهای پزشکان را نقل می کند؟ این اتفاقات تقصیر چه کسی ست؟ تقصیر مهندسان راه و ساختمان؟ مهندسان برق؟ کارخانه های خودرو سازی؟ و هزارتا چیز دیگر...
بحث کیارستمی یا یک بخیه نیست... همه از فوت کسی که لحظه ای بتواند چیزی به اطرافیانش هدیه کند غمگین می شوند. حتا منی که نه پزشک هستم نه قرار است در حیطه ی بهداشت و درمان چندان باقی بمانم. اما بدانید که این آدم ها چیزهایی در 18 تا 25 سالگی خود دیده اند که شما هرگز تصورش را هم نمی کنید. کارهایی در طرح می کنند که اگر بشنوید از اینکه این آدم ها را قاتل و جانی و بی جنبه بدانید شرم زده می شوید.بدانید که اگر کسی به علت قصور یا اشتباه سهوی و غیر قابل اجتناب جان می بازد ، چندین نفر جان دوباره می گیرند. اگر شما نمی دانید من به عنوان کسی که چندین دوست پزشک و (فقط چندین تا از این همه ) دارم می دانم.
بیایید کمتر فحش دهیم. بیایید کمتر متهم کنیم. بیایید وارد بازی های کثیف مردی که دوست دارد محبوب باشد به قیمت ضرر مردمان روستایی و آسیب روحی هزاران پزشک امیدوار و جوان، به قیمت شکست کمر طرح تحول سلامت نشویم. طرح تحول سلامت مدت هاست شکست خورده. همراه با شکستش کمر همه ی پزشک ها و دندانپزشکان جوانی که چندین سال درس خواندند و در طرح دوری و درد و زحمت بیش از قبل را تحمل کردند اما حقوق نگرفتند هم شکست.
بیایید قبل از نوشتن هر چیزی کمی فکر کنیم. بیایید ارزش هر مرگ و زندگی را فارق از فردش بدانیم. بیایید جو زده نشویم. بیایید دنبال مقصر برای خالی کردن هیجان های خالی نشده مان در این همه سال نباشیم. بیایید یک کار ساده کنیم...همدیگر را دوست داشته باشیم.

۱۳۹۵ تیر ۱۱, جمعه

ناعادلانه

بزرگترین ناعادلانه های بشریت همان است که فکر کنی زندگی چیزی جز یک دست بازی حکم نیست. شبی از شب ها می گفت زندگی چیزی جز یک دست بازی حکم نیست. هرچقدر هم که خوب بازی کرده باشی باز کارت های دیگران از تو بهتر بوده و دست تو بی محتوا. آیا این تقصیر کسی ست؟ حکایت ما هم همین شده. برای یک لبخند خیلی می دویم. اما حیف که دست احتمالات و محاسبات تصادفی و تقدیر و سرنوشت و هرچه که اسمش است به ما نظری نمی کند. ما در مسیرهای تصادفی خیلی بیش از حد تصادفی ای قرار می گیریم. نمی گویم جبر، ولی گاهی اختیار دیگر توان مبارزه با رندمایز کردن طبیعت را ندارد. خیلی وقایع زندگی ما ارتباطی به لیاقت های ما ندارد. ولی بیایید قبول کنیم که این اتفاقات رندم به طرز غمگینانه ای بی انصافانه و ناعادلانه است. بیایید قبول کنیم که هر کسی حق خوشحالی و خشوبختی را دارد  و مقدار کمی از وقایع زندگی مان حاصل تلاش های ماست. بیایید قبول کنیم که زندگی کوتاه و مسخره و اتفاقی است. 
نمی دانم این نگاه به زندگی و اطراف در این سن و سال بعد از این همه کتاب و فلسفه خواندن بسیار احمقانه و کودکانه به نظر برسد . بگذاریمش به حساب خستگی و دوندگی زیاد و بدشانسی. ولی حجم این همه احتمالات و تلاش بیهوده برای اینکه محاسبه   گر این احتمالات خودم باشم برایم غیر قابل هضم شده. به بی اختیاری بیندیشیم. خوب به بی اختیاری بیندیشیم. به حل شدن و دراز کشیدن طاق باز در وسط باتلاق. به دست کشیدن. خوب فکر کنیم.