۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

توهم همیشگی

 رو به رویم عکس یک متر در یک متر سمیراست. سمیرای آرایش کرده ی  مو براشینگ شده ی لبخند زده. نمی دانم از کی است  که وارد این بازی همیشگی من شده است. لبخندش گاهی خشک می شود. آرام آرام وا می رود، دوباره جشمانش برق می زند و از نو لبخندش را می زند. لبخندش انگار به یه حدی که می رسد گیر می کند و بیشتر نمی شود . دوباره انگار که قیافه ی من تو ذوقش زده باشد لبخندش خشک می شود. لب و لوچه اش وا می رود و ... نمی دانم ، می شنود با خودم چه فکر می کنم؟ حرف های درونی من را می شنود؟ چه می شود که واکنش نشان می دهد. من که نه چیزی می گویم نه فکری می کنم. 
به یه کم بغل ترش نگاه می کنم، همه ی عکس های 20 در 30 ای که خودم ازش گرفتم همینجوری اند. هی لبخند می زنند و هی لبخندشان را جمع و جور می کنند. ولی، وقتی عکس را می گرفتم سمیرا لبخند می زد. خوشحال بود. چون عکس ها را دزدکی ازش گرفتم. چاپ کردم و دوباره سرخوش شد. حالا با این شل کن-سفت کن لبخندش با من، بازی اش گرفته.

از وقتی یادم می آید همه ی عکس ها با من همین بوده اند. لبخند هایشان هی وا می رفت، هی زیاد می شد، هی چشم هایشان برق می زد. گاهی اخم می کردند، ابروهایشان بالا و پایین می رفت. همیشه همین بوده. همیشه همه شان با من همین بودند. همیشه همیشه همیشههمیشههمیشه ........

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

حضورش کوچک است اما...


 روز اول که رفتم مطب استادم اوضام قاراشمیش بود. بیماری فصل بهار گرفته بودم ، ذره ای انرژی نداشتم. دوست خاص زندگی ام هم کم به هم ریخته نبود. خلاصه اوضاعی بود. یه چای داد دستم و شکلات مرسی و یه کم گپ و گفت و گو و خلاصه یونیت دهشتناک دندانپزشکی که گریبان من یکی را بد گرفته. کمپرسور خراب بود. گفت" نگفتم؟ خود رشته یه طرف، مطب داری یه طرف." من هم که آسوده و بیخیال از آینده ای که به من مربوط نیست لبخند می زدم. دوتایی افتادیم به جان کمپرسور. کلافه شده بود. گفت اگه کار نکرد بریم سینما؟ ولی...آخر راه افتاد.
 دفعه ی دوم زیر دستش از فرط دلتنگی زدم زیر گریه... خندید....یه کم بعد گفت تا حالا عاشق شدی؟  لبخندی از روی خجالت زدم. گفت اوه اوه کیه اون شاهزاده ی خوشبخت؟؟؟
دفعه ی سوم دلداری ام می داد.نوازشم می کرد. شعر می خواند، آواز سر می داد. برای من آرزوی خیر می کرد. توصیه می کرد : دخترجون قدر این عشقتو بدون. اشک که ریختی، نفسی کشیدم که دخترک خیلی بزرگ شده.بزرگ ِ بزرگ.
دفعه ی چهارم همه ی ذوق های دخترانگی اش را در 60 سالگی بروز می داد. چطور آخه می شود اینطور نبود؟ می گوید مریض ندارم ، می خوام برم بازی کنم. می خندم، می گوید نقاشی بازیه دیگه، آشپزی، موسیقی، همه ش بازیه. راستی! فردا بعد دانشگاه با من نمیای استخر؟ من جان دررفته می گویم! استخر؟؟؟؟
دفعه ی پنجم یه پوستر نقاشی اش را در آورد ، رویش شعر خودش بود. گفت این هدیه ی من به تو و اون...
دفعه ی ششم می گوید: ای بدجنس! گالری نقاشی را نمیای؟ کی پس میاری ش من ببینمش؟
بیا این پایان نامه را بردار. در بشره ی تو چیزهایی می بینم که...
گاهی بعضی چیز های کوچک چیزهای سخت را برای آدم قابل تحمل می کنند. بعضی مکان ها را بهتر. که سه ترم آن خراب شده یه کم ، حتی خیلی کم، بهتر شود.
و من ، هر روز که از مطبش می آمدم، با لبخند، یاد تو بودم... که حالم را،  می کند ، دگرگون...

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

برای تو

مخاطبم تویی. آنگاه که تمام ذهنم می گویدت بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست.بدان که تمام لبخند هایم از توست. همه ی رنگ و رویم و رخسارم از توست که آمدی و با من چنین کردی. و چنین کردی که روزها با خودم بگویم قطعا لحظه هایی که زندگی کردم همان هایی بوده که مهرورزیدم. با تو بودم. و این بود زندگی ناب. و جواب تمام طلب های من برای عاشقیت. می چرخم و می چرخم و می چرخم و هرجا می ایستم به تو می رسم و تو می شوی تماااااااام من و من می خندم و می خندم و لبریزم از حس سرخوش دخترانه. دختری که پوست می اندازد و در دستان تو بالغ می شود و ...لبخندهایش در چشمان تو 
 منعکس می شود. تاحالا به تو گفته اند چه چشمانی داری؟  همه ی روزهایم با توست. طعم مهرورزیدن این بار...
اپسزود های من :
-دستانم بوی سیگارت را می دهند

- این خیلی زیباست



چه اتفاقی خجسته تر از اینکه در یک روز ابری و شلوغ هنگامی که در خود و در کارهایت سرگردانی لباست را به تن کنی و ناگهان بوی سیگارش -که با سماجت و حرارتی مخصوص عشق بر لباست مانده- زنده‌ات کند و برهاندت از این همه آشفتگی و بی ثمری که احاطه‌ات کرده‌است.



احساس مرا آن سوی مرزهای جنون امتحان می‌کنی؛ شاید نمی‌دانی چه میکنی.
شرم شیرین تلاقی نگاهم با تو ....شاید همین باشد معنای زندگی

ذهن من کشش این همه کشاکش را ندارد؛ می‌خواهم صبح به یاد "تو" از خواب بیدار شوم٬ تمام روز به "تو" بیاندیشم و شب به یاد "تو" بخواب روم.


عشق اینچنین دیکتاتوری می‌کند با احکامی سریع و صریح و لازم‌الاجرا.

آن روزهای شیرین را نگه خواهم داشت حتی اگر مجبور شوم تنها زخم‌ها و دردهایش را.

این بار یا من راکب می‌شوم تو مرکب یا من نعش و تو نعش کش؛ آری