۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

پدر خسته و غرغرویی که می شود فراموشی درد دخترش

-الو بابا؟ کجایی؟ کی میای؟
-دارم میام خونه .نیم ساعت دیگه چطور؟
-رب بخر! نداریم!
-می خوای چی کار؟
-دارم غذا درست می کنم!
-(با لحن مخصوص خودش) غذا؟ غذای چی؟؟؟؟ ( این جور سوال پرسیدن فقط مخصوص خودشه!)
-شام!! بخر بیا لنگ رب موندم!
-باشه.
-زود بیای ها!
-خوب
-بابا منو نکاری ها! کار و زندگی دارم من! 
-خیل خووووووووب!



نیم ساعت بعد:

من: آشپزی
بابا: با وسواس تمام ظرف های شسته شده را در کابینت ها می گذارد.  و هی غر پشت غر که " من هی می شورم تو باز کثیف می کنی! چه خبره؟ کی به تو گفت آشپزی کنی اصلا؟؟؟"

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

پر از غمم
وقت های اینطوری فقط دردم را به تو می توانم بگویم. 
و فقط تو می فهمی
و فقط هم تو این بیست و چند سال به تو گفتم


کاش فقط برای حرف زدن بودی

پر از غمم
پر از غم
پر از غم 

۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

ولیعصر من هرگز تمام نشده رفیق


ولیعصر ما،
  تمام شده  رفیق
این چیزی ست که آدم ها می گویند.
آدم ها هر روز
یا با ماشین هاشان
یا با تاکسیها 
یا با قدم و یا با بی آر تی
ولیعصرشان را تمام می کنند.
بعضی هاشان ولیعصرشان را می دوند
بعضی  هم ولیعصرشان را دور می زنند.
بعضی ها از هفت تیر به ولیعصرشان می روند.
بعضی  ها با مترو،از زیر ولیعصرشان می گذرند.
و من سالهاست که ولیعصر را قدم زده ام
چرا که ولیعصر عاشقانه ترین خیابان تهرانِ فکرم است.
با آن درخت ها
حالا
 من رسیده ام به میدان راه آهن
و تو سر پل تجریش ایستاده ای
ولیعصر ما
تمام شده رفیق.
این چیزی ست که آدم ها می گویند
آدم هایی که هر روز؛ چشم بسته ولیعصرشان را تمام می کنند.
می گویند بین ما
یک ولیعصر فاصله افتاده است.
و هنوز
ولیعصر
عاشقاتع ترین خیابان تهرانِ فکرم است.

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

صدای من از گلوی یاسمین لوی در می آید که می گوید :...

 به خودم می گویم ول کن این حرف ها را. پاشو پاشو وقت تمرین است.

گومپ ...گومپ...گومپ...
یک ، دو ، سه، چهار..

گومپ...گومپ... بی..تو من با بدن لخخخخخت خیابان چه کنم؟
                       با غم انگیز ترین....حالت تهران چه کنم؟..... گومپ...


می بینی؟؟ تماااام این مدت با این آهنگ ها رقصیده ام....

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

رفیق، گیر کرده ام زیر آوار کلمه.مدت هاست که من را بسته اند روی ریلی که قطار روزمرگی، هر روز از آن می گذرد. می ترسم از روزی که حتی برای پاره کردن طناب های پوسیده هم تقلا نکنم. از روزی که زیر این آوار، جبس کنم نفس هایم را. از روزی که لبخندی بدوزم بر لبم، که مبادا دهانم باز شود. از روزی که تو را ببینم و نگویم. که مبادا نگریم. که مبادا...از روی تحقیر...کوچک ترین حرکتی کنم... انگار که این سکوت و روزمرگی بهتر باشد...اما...می ترسم.









۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

من می روم،
که بیایم، 
که دلتنگ بیایم
با دلِ قرص می روم؛
چرا که فکر می کنم که می دانم،
وقتی بیایم،
هستی.
بعد وقتی رفته ام، تماما دلتنگ می شوم.آن قدر دل-تنگ که تمامِ کلمات ِ درونم هم تنگ می شوند، می خواهند  راه بیفتند، سُر بدهمشان طرفِ تو، بعد تو خودت می آیی، قبل از آنکه زمان ِ دلتنگی برسد. بعد با دلتنگی ِ من فرق می کنی. کلمه هایم دیگر سُر نمی خورند...سُر خوردنشان از روی تازه کاری ست، می افتند، می ریزند زمین. بعد دوباره دستشان را می گیرم ، بلندشان می کنم، سرشان می دهم طرف تو.و در همان لحظه که باید بگیریشان، سرت را برگردانده ای آن طرف ِ دیگر...از کفت می روند..از کفم می روند..بعد دوباره همه چیزشده آن طور که نباید. و خشابِ دهانِ من خالی ست. خشاب فکرم هم.تمام ِ تیرهایم خطا رفت..و من مانده ام، لال. با یک دلتنگی برای چیزی که آن طور نیست که به نظر می رسد.برای آن طور ِ چیزی که، به نظر نمی رسد.



۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

بلای پی ام اس.

گاهی آدم می افتد به اداهای الکی در آوردن. روزهای پی ام اس است. بدترین روزهای هر ماه. اینجور وقت ها افسردگی شدیدی می گیرم. عم و غصه ی شدیییید و. همه ی بدبختی های زندگی و حتی دعوا ها و بدرفتاری هایم. این بار ولی خواستم ببینم می شود کاری ش کرد یا نه. ورزش کردم. هر روز هم تمرین رقص کردم. روحیه را خوب خوب نگه داشتم. اما...پروژسترون جور دیگری پدرم را در آورد. این جور وقت ها اکثر دختر های خورده فمینیست شروع می کنند به گفتن این حرف ها که مردسالاری که هیچ. طبیعت هم به زنان ظلم کرده. چه وضعیه؟  نصف ماه "کار" نمی کنی. که نصفش را مغزت کار نمی کند نصفش را بدنت. باقی ماه هم که سالمی باید همه ی گند هایی که در آن دو هفته زده ای جمع و جور کنی. بعد می گویند پتانسیل زنان و فلان و بهمان. حتی من هم یادم می رود که معمولا در بین دوستان غیر پزشک نشسته هم به نصیحت و اطلاع رسانی که این قضایا پروتکل دارد خب! اما من یکی که از پا در آمده ام. احمقانه ترین چیزی هم که دو روز است از پا درم آورده اشتهای کاذب است و تعجب معده ی کم خوراکم از این همه ورودی. معده درد مرا می کشد آخر. در حدی که افسردگی را ترجیح بدهم... ما اینجا امتیاز حق انتخاب داریم! اینطور می شود که یک مسئله ی ساده اینقدر اساسی می شود واثر گذار و علت همه ی معلول های غیرمنطقی دخترانه که البته صدایش هیچ وقت در نمی آید. باید دختر بود تا فهمید.که حتی انتخاب بین درد روح و درد جسم اینقدر می تواند سخت شود.

من هنوز معده درد دارم . انواع و اقسام درد ها و تورم ها را...  از مغز گرفته تا معده... 

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

هشو

 هی می خواهم بنویسم. هی نمی شود.بغض گلویم را گرفته. عوض شدم. خیلی عوض شدم. و این را   نمی دانم که خوب است یا نه.
فقط روند فرسایشی را حس می کنم. این روزها فرانسه مرگ است. حتی تمرین های رقص هم سخت است.نمی دانم چرا. همه چیز را خوب پیش می برم برای نگه داشتن حد فشار روحی. سر خودم را هم شلوغ کردم اما تا چیزی می شود می زنم زیر همه کارهایم و استراحت می کنم. به شک کردن های مسخره ی مامان هم کوچک ترین توجهی نمی کنم.لباس های خوب می پوشم. عطر های مورد علاقه می زنم. اما این حس لعنتی پرفِکشِنیسم همه چی را به گند کشانده. وقتی خسته ام، هیچ چیز مرا به حرکت وادار نمی کند. حتی فرار...


هی ظاهر سازی می کنم باز می فهمند. دیشب که چمباتمه زده بودم روی مقاله  وسطش حسام زنگ زد. با خوشحالی جواب دادم. واقعا خوشحال بودم . همیشه تلفن های دیر به دیر حسام خوشحالم می کند، حتی وقتی بد باشم اقلا بهتر می شوم. آمدم تحویلش بگیرم حرف نزده می گوید" چرا صدات اینقدر داغونه. حالت بده؟؟؟" یعنی من اینقدر آماتورم؟؟     

آدم گاهی قفل می کند.فرق نمی کند چه قفلی.اما انگار من هم قفل کرده ام. این بار اما فقل کردنم با بارهای قبل یک کم فرق دارد. روند و رفتارهایم همان است اما نتیجه... کلیت قضیه غریب است. می فهمی؟؟ 

۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

ستاره

قدر این رفاقت را نمی دانم. بله خودم می دانم . قدر این رفیقی که وقتی می رود سفر دو هفته ای به جای خداحافظی فقط یک اس.ام.اس می فرستد که نوشته: 
"friends by choice are the sisters by chance.I love you  :-* :-* "
 و منم که چیزی ازش نگذشته می گویم که جدی جدی نباشی این شهر مرا حبس می شود.
قول می دهم دفعه ی بعد که گفتی بیا با هم بریم طرح نگویم تو همخانه ی خوبی نیستی. می گویم باشد. به جهنم که شلختگی ات مرا دق می دهد. با هم بریم یه دهات کوره ای که دست همه ی کسانی که رنجمان داده اند و همیشه سر هم غرشان را زدیم بهمان نرسد فکر نمی کردم یک روز دیوانگی های تو حادثه ی زندگی من بشود که یک روز اگر دردسر درست نکنی بیمار شوم. بیا غرغر کنم سرت. دلم گرفته لعنتی.