۱۳۹۷ فروردین ۱۱, شنبه

دل شکستگی

این روزها هی بغضی می شدم و هی به خودم می گفتم دیوانه نشو، تلخ کامی نکن، تلاش کن. وقت تنگ است. 
قرار بود امسال حالمان خوب باشد، بجنبیم و خوشحال باشیم. 
خوب می دانستم استراحتی در کار نیست و تا آخرای تعطیلات باید استرسی باشم و شاید چیزی جلو نرود.استرسی شدم، استراحت ها را کوفت خودم می کنم، بیرون نمی روم، می روم با عذاب وجدان می روم. دردم می گیرد و غصه می خورم که تنهام. 
او هم که طبق معمول حالش بد است. از اول سالی حالش بد است و نمی داند که من می فهمم. من همیشه می فهمم و اشکال کارم این است که زیادی می فهمم. 
دیوانه شده، با من خیلی وقت است حرف نمی زند. نمی دانم این کنکاشش از اینکه بداند هنوز بهش دل بسته ام برمعنی اش چیست. می خواهد نا امید شود از اینکه نمی خواهمش؟ می خواهد خیالش راحت باشد که دل کنده ام؟ از من بدش می آید؟ می گریزد؟ می ترسد؟ می خواهدم و دوری می کند؟ نمی فهمم. هیچ چیز را نمی فهمم و می دانم دیوانه شده. خشن ترین کارهایش را می کند و منِ نادان باز هم "درک" می کنم. 
یکی به او بگوید، از این دنیای کوفتی بیشتر از این می خواهی که کسی بخواهدت و کمکت کند و آرزویش خوب بودن تو باشد؟ کافی نیست که خوب باشی؟ لعنتی! کاش یکی مثل خودم داشتم و دیگر مثل تو اینجوری دیوانه نمی شدم. 
بیشتر از این از زندگی چه می خواهی؟ ها؟ چه؟ 

چند بار باید دل من را بشکنی و بغضی و دقی ام کنی تا خیالت راحت شود؟ فکر می کنی من مثل بقیه ام؟ من دل کندن هایم مثل هیچ کس نیست. خودش خود به خود اتفاق می افتد. من زیادی آدمم. همین را بفهمی بس است. نکن... تو دیگر نکن... تو مثل بقیه نباش و با من اینقدر ترشی نکن...
همین...

سال نو

سال نو امسال شد. من ذوق و شوق داشتم اما از پست وبلاگ باز موندم. برخلاف اینکه از چندین روز قبلش یادم بود که بیام و یه چیزی بنویسم. 
دلم را صاف کرده بودم. من از آن احمق هام که هر چه قدر هم که بلا سرم می آورند باز دلم غنج می رود و می گویم حیف این همه روزهای خوبی که داشتیم با هم . دلم صاف است به خدا. همه روزهای تلخ امسال را مرور کردم، نفش عمیق کشیدم، اشک هایم بی اختیار می ریخت و پاک کردم، به خودم گفتم: قول می دهم سال بعد سال زیبایی ست. قول می دهم سال موفقیت است، سال امید است سال عشق است و سال همه ی آن چیزهایی ست که از تو دریغ شد امسال و سال بعد منتظرش باش که همه چیز می شود لبخند. 
نوشتم. برایش همه لحظه های خوب گذشته را نوشتم و خواستم بداند که هرچه خوبی بود با هم رقم خورد.  و ذوق کردم از ذوقش و همین شد بهانه ای برای بهتر شروع کردن سال و نفسم گرم بود که خوب شروع شد. 97 باشد که برایمان سبد سبد خوشحالی بیاورد و من برهم از این همه افسردگی و درد و دوری و بی کسی و دستهایی که دیگر خالی نباشند. 
شروع 97 مبارکمان باشد.

۱۳۹۶ اسفند ۲۳, چهارشنبه

داشتم طبق معمول حرص می خوردم از پیام های بی سر و ته صدسال یه بارش که طبق معمول من را مقصر می داند، قضاوت می کند و امر و نهی می کند و "روی خودت کار کن" می گوید در صورتی که خودش ام النقص است. در واقع ابوی نقص هاست. همین موقع که دیگر شروع کردم بد و بیراه گفتن دیدم نوتیفیکیشن آمد که فلانی که به اسم Unknown user  سیو کرده بودمش joined ! 
یادم بود آخرین بار شماره کوفتی اش را پاک کرده بودم که دیگر هیچ وقت به سرم نزند اصلا آدم حسابش کنم و چیزی بهش بگویم اما متعجب شدم که چرا شماره اش هنوز هست توی این گوشی که عمری بیشتر از دو سال ندارد. لعنتی.
کاش می توانستم حرصم را از هر کدام سر آن یکی خالی کنم.