۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

راه گذشتن یا نجات؟


 ریسک را تعریف پذیر نیست. فقط باید ریسک کرده باشی تا بفهمی این شهود چقدر جهان بینی را تکان می دهد. آن هم نه هر ریسکی که سکه را انداخته باشی  و اسمش را بگذاری احتمالاتی بودن. حتی اگر با دلشوره خودت را گول زده باشی و سکه ی کج برداشته باشی. به طرز عجیبی ریسک در زندگی ام به جریان افتاده.اینقدر بزرگ و کوچک دارد که از همه طرف گیجم می کند. اما این روزها اینقدر پایان های عجیبی دارد که  حس ترس و هیجان سقوط از سراشیبی را با عمق وجود حس می کنی. و حس رهایی را که دیگر ساکن شده ای و نتیجه ی ریسک را به عینه می بینی. رهایی است فقط. نه حتی می دانم که خوب است یا بد.غلط است یا درست.حتی نمی دانم چه شده اما ترسم را گرفته. و این است که راه نفسم را باز می کند.


تا زنده ایم نفسمان می گیرد و باز می شود. تا مرز خفگی می رویم  راه نفسمان را با هزار تقلا باز می کنیم و خدا می داند،فقط آن موجود وهمی می داند که چند بار با دنیا و همه ی داشته ها و نداشته ها و وابستگی ها و دلبستگی ها و کس هایمان وداع گفته ایم.  اما بدون عنوان هیچ قید کیفی بازگشتیم.
اما این بارها نفس  می کشم.....

هیچ نظری موجود نیست: