۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

پیچیدگی حیات


در طول تاریخ جیات بر روی این کره ی خاکی؛ تنوع موجودات زنده دائما بیشتر شده. موجودات  زنده مدام پیچیده تر شده اند و در عوض قدرت ترمیم بسیار کم تر شده...در طول تاریخ حیات بشر البته تنوع افکار بیشتر شده..ذهن ها هر چه پیچیده تر...قدرت ترمیم کمتر...بدتر اینکه قدرت آسیب رسانی/پذیری هم بیشتر...
آتش بس...
حالا چی رو می شه ترمیم کرد؟
دست و پای قطع شده رو؟ مگر اینکه ستاره ی دریایی باشیم یا پلاناریا یا سمندر یا...
صورتی که از اشک خراشیده رو؟
دلی که سوخته رو؟
ذهنی که نفرتی به نفرتهای سابقش اضافه شده رو؟
تاریخی که خونی به خونای سابقش اصافه شده رو؟
...؟

؟

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

 یک چشم هم بس است مرا.یکی ش را بردار...مال تو.جهانم را زیادی ش می کند با دوچشم نگاهش کردن.
گفتم از اینجا به بعدش را دیگر نمی شود رویا بافت...گفته بودم از اینجا به بعدش واقعیت می آید می خواباند توی گوشت، اشک توی چشم هایت جا نمی شود و من طاقت این را ندارم دیگر... برای اشک هنوز خیلی کم ام...
بروم همه ی خنده هاشان را از روی لب هایشان بردارم؟ بعد شانه هایشان را تکان تکان دهم و هی تکان دهم که آرزوهاشان کم کَمک بریزد روی زمین که نخندند...آخر گمانم هیچ خنده ندارد....این ها طفلکی اند! نمی دانند. بروم واقعیت شوم را بزنم توی گوششان؟ خنده هاشان خودش تالاپ می افتد زمین...
بگذار اول فکرهام را بکنم بعد بیا این یکی چشمم را هم ببر. دیدنی ندارد جهانم.هنوز درگیر این حماقتم که صبح ها دروغ ها را باور کنم، تماشا کنم...فعلا این یکی را لازم دارم.
جدی شده ام. ترسیده ام که روزی که خنده های تو هم بیفتد زمین دیر شده باشد. و من طاقت اشک هایت را نداشته باشم. و کم باشم. دیر نکن...
فکر هام را کردم. چشم هام مال تو. من دوتا دیگر دارم.که وقتی این ها را می بندم آن ها می بینند  و همه چیز هم قشنگ تر است. ببرشان...که فردا تن را به هیچ دروغی نسپارم شاید...
فقط...
گریه ات را...

نه.

۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه


 شک نکن
پذیرا هستم
آرام و تدریجی نزدیک شو
و ناآگاهانه
همانطور که" نزدیک شدن به دیکتاتوری آرام و تدریجی و ناآگاهانه است"
به من نزدیک شو
من
فراموش می کنم
هر بلایی که سرم آمد
می پذیرم

شک نکن 

۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

فکر کن

بخوان مرا. باید که خوانده شوم. از من فرار کن. به من بیاویز در این حرکت نیم دایره ای. به من فکر کن.به حضور من فکر کن. به فکر کردن به من فکر کن. فکر کن که من هنوز هستم. هنوز نفس می کشم ودر نفس های تندم با هر دم یک خاطره و با هر بازدمم خاطره ای دیگر را هرزه می کنم.من هنوز مثل قبل ها راه می روم . می افتم در نیروی مرکز گرا. به نفس های تند من فکر کن. به اشک های من فکر کن. به صداهای خفه ی من فکر کن. هنوز سینه ی بزرگی دارم. آنقدر که تمام قدم های تو تویش جا شود. به درد های من فکر کن. هنوز آه های بی صدا دارم. به دل من فکر کن. به دل احمق من فکر کن که دیگر به رحم نمی آید. تنها جمله ای که "هنوز" ندارد. فکر کن. به رفتن من فکر کن. به اول رفتن من فکر کن. به فکر کردن های خودت فکر کن.
فکر کن
فراموش نکن

فکر کن.