۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

گاهی شب که می شود...

 دو کار عجیب به من لذت خاصی می بخشند...یکی خوردن و آشامیدن پشت فرمان کج و کوله ی ماشین  خصوصا که بوی قهوه بدهد...و دومی، شب که شود، شبِ شب شود، همه  که خوابیدند، توی تاریکی هدفون به گوش کنم و گوشی گوشکوب دستم بگیرم و کفش رقص تنگ به پا کنم و برقصم وسط سالن. و شیداوار و محافظه کار خودم را بیندازم روی زمین سنگی و بچرخم و بچرخم و ترس برم دارد که کسی بیدار نشود...کسی مرا نبیند و صدا ندهم....لذتی وصف نشدنی دارد اینکار...لذت مازوخیستی شاید...دیوانه ام؟