به تفریح ها می گم نه.
کسی رو نمی بینم. کسی رو ندارم که ببینم.
نمی رقصم. از مربی م فرار می کنم و سر کلاس ها نمی رم
سر کار رفتن خسته م می کنه و فقط نگرانی یه قرون دوزار پول تکونم می ده که برم و تلاش کنم.
چاق شدم. خیلی خیلی چاق شدم.
از پیله م بیرون نمیام
کاری از پیش نمی ره.
سه روز به تولدم مونده و نه مثل قدیما می ترسم ازافزایش سن و نه ذوق زده م و نه منتظر تبریک کسی.
فقط می دونم، امسال هم مثل سالهای قبله و این اتفاق خوبی نیست.
گاهی فکر می کنم، این راهی که من پیش گرفتم، حتی تو قصه ها هم جواب نمی ده.
بلند شده م از جام. هر روز مشغول یه کارم و از لذت های قبلی م دیگه لذتی نمی برم.
28 سالگی قرار نبود این شگلی باشه.
هیچ وقت.
من چه م شده؟
پ.ن: می شه به یادم باشی؟
پ.ن: می شه به یادم باشی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر