۱۳۹۶ آبان ۱۹, جمعه

می ترسم باز از گذشت زمان؟

به تفریح ها می گم نه. 
کسی رو نمی بینم. کسی رو ندارم که ببینم.
نمی رقصم. از مربی م فرار می کنم و سر کلاس ها نمی رم 
سر کار رفتن خسته م می کنه و فقط نگرانی یه قرون دوزار پول تکونم می ده که برم و تلاش کنم.
چاق شدم. خیلی خیلی چاق شدم. 
از پیله م بیرون نمیام
کاری از پیش نمی ره. 
سه روز به تولدم مونده و نه مثل قدیما می ترسم ازافزایش سن و نه ذوق زده م و نه منتظر تبریک کسی.
فقط می دونم، امسال هم مثل سالهای قبله و این اتفاق خوبی نیست. 
گاهی فکر می کنم، این راهی که من پیش گرفتم، حتی تو قصه ها هم جواب نمی ده. 

بلند شده م از جام. هر روز مشغول یه کارم و از لذت های قبلی م دیگه لذتی نمی برم. 
28 سالگی قرار نبود این شگلی باشه. 
هیچ وقت.

من چه م شده؟ 

پ.ن: می شه به یادم باشی؟ 

هیچ نظری موجود نیست: