۱۳۹۷ خرداد ۲۹, سه‌شنبه

در راستای کمپین نخریم!


1.     با مفهوم WTO اول دبیرستان بودم که آشنا شدم، توسط یه معلم حسابی اجتماعی که اون موقع به علت کم عقل بودن به حد جنون حرصش می دادیم از بس گوش نمی دادیم به حرفش. عرضه و تقاضا و تورم و فلان و بیسار و هرچی شما بگید رو یادمون داد. هی هم می گفت پس فردا تو دانشگاه هم هیشکی نیست اینا رو یادتون بده. خلاصه، دیگه کیه که ندونه تقاضا کم شه قیمت میاد پایین و این حرفا. فرق منِ حرف گوش نکن به اون معلم خیر دیده از دنیا با اونی که حواسش به همه جوانب هست اینه که من سرم نمی شه عرضه و تقاضا الاکلنگ نیست که تو یه ماه اینور اونور شه اونم با نخریدن طلا و ماشین! WTO و مایی که عضوش نیستیم و قیمتا و اینا به خریدن و نخریدن من بند نیست فقط. حتی اگه برم جزوه ی اول دبیرستانم رو پیدا کنم و بخونم در حق خودم و نوادگانم لطف کردم. کتاب و اخبار دقیق و ایناش جای خود.
2.     چند وقت پیش نشسته بودم داشتم با یه دوستی صحبت می کردم من باب حمایت کالای ایرانی. گفتم ما همیشه در حال حرف زدنیم. کالای ایرانی که همه ش مال آقازاده ها و ژن خوبا نیست. همه ش یخچال و لباس شویی به درد نخور نیست. همه ش ماشینای وسیله ی مرگ نیست. کالای ایرانی می شه تریکو و لباس خواب، جوراب، خودکار،دفتر و هزار تا ریز و درشت. خدایی کدوممون به جای کفش های به درد نخور و ناراحت چارلز اند کیت رفتیم از چرم فروشی های خوب ایرانی، چه اسم در کرده ها، چه معمولی های تو سپه سالار کفش حسابی خریدیم؟ (من این کار رو می کنم، و صادقانه، با این کفشا راحت ترم تا کفش های فیک برند که معلوم نیست از sweatshop   تو کدوم کشور در میاد و به قیمت چه قدر به ما می دن.چند بار لباس خواب تریکوی ایرانی خریدی به جای لباس خواب های ترک. دفتر ایرانی گل گلی چه فرقی با فَبِر کستل کرده واسه ما؟روسری ای که سر دو ماه رنگش خسته م می کنه چه فرقی می کنه چه برندی باشه؟ توضیح دادم که یه زمانی پدر خودم تولید کننده ی لباس بود، بعدش موج تجارت از ترکیه و چین اومد و تب برند مردم رو گرفت و ما موندیم و تولیدی با سود معکوس و الی آخر. چرا؟ عصر همون روز که داشتم این سخنرانی های فاخر رو برای رفیقمون می کردم، سوئیچ ماشینم (ساخت ایران خودرو) توی  قفل صندوق عقب ماشینم شکست. فرداش بردمش نمایندگی، یه مقادیری اراجیف تحویلم دادن و خلاصه ش این بود که به خاطر یه نصفه سوئیچ که تو قفل صندوق گیر کرده بود باید کل سیستم ضد سرقت (!) ماشین رو عوض می کردم و طبیعتا کلی هم پولش رو می دادم. بعد از نمایندگی رفتم پیش همون رفیقمون. گفتم غلط کردم گفتم کالای ایرانی و فلان، هرچی دوست داری بخر. گفت چه کفشای قشنگی، یه نگاه به کفشام کردم، یادم افتاد وقتی داشتم می خریدم عمدا از فروشنده پرسیدم این کفشا رو از کجا می خره، گفت تولیدی عمومه، هم چرمش هم زیره ش هم کفه ش رو خودشون می زنن.حرف عمو که می شه یاد تفریحای بچگی م می افتم که با مامان سوار یه تاکسی می شدیم که بریم سمت جمهوری، گلشن، سراغ بابا. بابا و عمو سخت مشغول باشن وبابا بگه کار دارم، برید یه کم بگردید و خرید کنید تا کارم تموم شه. سپه سالار و جمهوری و حافظ و پلاسکو و فردوسی و منوچهری و سعدی و لاله زار و مغازه ها و مزون های لباس شب هایی که برق می زدن و مردمی که مثل مور و ملخ از این مغازه به اون مغازه می شدن. بچه بودم، مدرسه نمی رفتم اما لباس عروسم رو هم توی همون مغازهه انتخاب کرده بودم: پاساژ حافظ، طبقه ی همکف. از بالا مامان صدام می کرد، که برم طبقه ی بالا، عمده فروشی بابا و جلو چشم خودشون باشم. عرق کارگرای تولیدی توی دماغمه،پینه ی دستاشون رو دیدم. با خورده پارچه های رنگی ای که برام کنار می ذاشتن ساعت ها بازی کردم. ژن صنف پدر من خوب نبود. همون تولیدی چهاردیواری، حاصل یه عمر دوندگی بابام و عموم بود و به خاطر جنس های "اسپانیا" و "فرانسه" و "ترک" اینقدر تیکه تیکه شد که چیزی ازش باقی نموند. پارسال هم ته مونده های تولیدی های تهران تو پلاسکو خاکستر شد و رفت که رفت. حالا تو یه ماه طلا نخرم، ماشین نخرم، مسافرت خارج نرم. هی تا ابد بشینم که تو جیب مردم دو قرون پول بیاد که نیان بگن عصب کشی چند؟ کشیدن چند؟ می شه بکشی برام؟ دندون نمی خوام.

3.     بریم اول دبیرستان، سر کلاس اجتماعی، گوش بدیم به حرف اون زن بیچاره که گلوی خودش رو نابود کرد که ما بفهمیم وقتی از اقتصاد حرف می زنن، از چه حرف می زنن. من نمی گم بخریم یا نخریم. حداقل بفهمیم چی به چیه و این کلاف نخ به هم گوریده توسط این گربه ی بازیگوش چجوری باز می شه. یادم باشه یه روزی هم اگه به یه جایی رسیدم ، سلبریتی ای چیزی شدم و چهارتا آدم می شناختنم، در حد سوادم، با املا و دستور زبان درست کمپین بزنم. در حال حاضر فقط می تونم بگم آشغال نریزید و یه کیسه پارچه ای بگیرید دستتون برید خرید. تا برنامه ی بعد، خدا، نگهدار! 

۱۳۹۷ خرداد ۱۹, شنبه

خواب

خواب دیده بودم که قرار بود بیان خونه مون. همه با هم جایی بودیم که احساس کردم از بودن من معذبه. وقتی خودش گفت میام 
خونه اگه کسی نیست ذوق زده شدم.زودتر ازشون خداحافظی کردم و رفتم به سمت خرید، می دونستم شیرینی چی دوست داره و با قهوه ای که می دونم چطوری درست کنم که بیاد و مدت ها بشینیم حرف بزنیم از اینور و اونور. احساس کردم دیگه غریبه نیست. می شه بهش اعتماد کرد مثل قبلنا و دیگه نترسید از قضاوت های الکی و محاکمه های غیر رسمی/علنی ش. خیلی ذوق داشتم. با کلی خرید ، دم خونه که رسیدم، پیام زد به گوشی م که ، من تصمیمم عوض شد، با م. می رم خونه ی اونا. به همین راحتی. اینقدر خورد تو ذوقم که از خواب پریدم. 
بیدار که شدم، هنوز ضد حال باهام بود. بعد لبخند اومد رو لبم که خوابش رو دیدم، رفتم سمت گوشی که بهش پیام بدم، یادم افتاد دفعات اخیر همه ی پیام هام رو می دید و جواب نمی داد. وقتی شاکی شدم بهم خندید. تو خواب هم لحظه ی آخر درست جایی که باید می اومد، نیومد. حتی تو خواب. گوشی رو انداختم یه ور، لبخندم رو جمع کردم، رفتم سراغ روز پیش رو...