۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

هذیان های متوالی



1

با هیچ چیز جور در نمی آید. نه هیدروسفالی نه میگرن نه تومور نه کوفت نه زهر مار. بابا سرم سنگین است. می فهمی؟ سنگین است.

2.

خوب هر چقدر بیشتر وزن رویم بندازی بیشتر له می شوم. چرا گله می کنی از اینکه هر روز یک جایم لنگ است؟ می گی خفه شم؟ باشه ! می فهمم خسته ای، ناراحتی و کلافه بازم حق با تو. بیا خفه ا م کن خوب.

3. کور و کر و بی حافظه می شوم. به من چه گذشته چه بود و چه شد . من چه بودم و چه شدم. اصلا کسی یا چیزی بودم من در گذشته؟؟

4.
 روز که بود وقتی داشت می رفت گفت خیلی خوب بود! گفتم اوهوم. گفت تا بعد. گفتم به سلامت. امیدوارم به زودی ببینمت.
تو فکرم بود تو فکرش بود که همه به هم می  گن یادت نره منو ها! منتظر می مونم تا برگردی. یا نرو دیگه. بمون همین جا. ببین چقدر همه چی خوب بود.

تو چشاش خوندم و از چشمام خوند که اگه نتونم فراموشت کنم چی؟ اگه یادم بمونی با همین قیافه و وجنات چی؟ اگه نتونم مثل قبل روت حساب کنم نه بیشتر چی؟؟

شب که شد همه ش تکرار شد. دیگه خیلی گذشته بود. از بامداد که گذشت گفتم چرا؟ واقعا چرا؟ جواب این بود: خیلی فکر نکن. قضیه از منطق خیلی وقته که  گذشته.

5.
  سرگیجه هم دیگه تکراری شده از این همه دور دور چرخیدن که حتی مرکز این دوایر متحد المرکز هم معلوم نیست.

6.
نفرتمو بر می انگیزن همه ی این آدم هایی که هستند این دور و بر. می شه همه تون کاسه کوزه تونو جمع کنین برین  یه کم تنها باشم؟
حیفه ! حیف عشقتونه که دروغاشو نصیبم بکنه.... حیف اون دهن های کثیفتونه که هر چی گنده رو من می پاشه.
7.
 عینک جدیدم چیزهایی داره می بینه .  یعنی هستند چیزهایی که بشه دید و نگفت؟؟؟ دید و فهمید و نگفت؟؟؟

8.
جلوی پنجره ، زمزمه:  veux la pluie

9. 
 
با خودمم

reste ... 
  

۲ نظر:

دوست گفت...

یفه ! حیف عشقتونه که دروغاشو نصیبم بکنه.... حیف اون دهن های کثیفتونه که هر چی گنده رو من می پاشه....


الناز ! تو به گردن اطرافیانت خیلی حق داری... !

النازکرمی گفت...

چرا؟ چه حقی؟ چون می گویم که حیف اند؟ حیفند که چه خوب چه بد صرف من شوند؟

کوتاه بیا دوست!