۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

لغزش

لغزش لحظه ی قشنگی ست!وقتی می لغزد مهم نیست که بعد از آن متعادل می ایستد باز یا با فک افتاده پایین به صورت خونی اش دست می کشد. مهم این است که لغزش لحظه ی قشنگی ست. لحظه ی عجیب کج و تاب است در یک استوانه ی نا مریی.لغزش لحظه ی حساسی ست. آنقدر که می تواند سینه خیزت کند، پروازت دهد یا برای همیشه ثابتت کند! لغزش جسارت است. بگذار که بگویم گاه لغزش آگاهانه است! آن لغزش من که عقل تحسینش می کند حتی زمانی که تاییدش نمی کند! حتی اگر به تلخی تحسینش می کند چرا که به مغلوب نکردنش تلخی می کند! لغزش مانند دختر نوجوانی ست که با لبخند شیطنت آمیزش دلشوره می سازد و خرامان و آراسته می رود و بعد نگاه پر تمنایی که دریافت می کند می سوزاند! لغزش به همین ظرافت درون را به جنبش می کشاند، حتی زمانی که پشیمانی به اطراف بیافشانی از عمل.  لغزش لحظه ی قشنگی ست...

۱ نظر:

سیاوش گفت...

سیر در هم بافته‌شدن کلمات...