فرزانگان، کلاس پژوهش، آخر کلاس، جلسه ی آخر
کاری برای انجام دادن نداشتیم. من هم خسته شده بودم. همه ی پروژه ها و کار ها معلوم بود. که بچه ها با هم بحث شان شده بود و کم کم صدایشان آنقدر بلند شده بود که من هم قاطی گفتگو شان شدم. طبق معمول همان دغدغه ی تکراری انتخاب رشته که بالغ بر 2 سال است بین شاگرد هام می بینم و بدون اینکه علاقه ای داشته باشم نقش مشاور پیرهن پاره کرده را به عهده می گیرم! یکی می گه معلومه که تجربی رو می خوام اما رشته هاش....
همان درگیری احمقانه ی عام در مورد این رشته ی مزخرف. دیگر از جنگیدن و دفاع از علم و رشته های نوپا خسته شدم. از تبلیغ خسته شدم. اصلا به من چه ! می خواهم بذارم در اشتباه غلط بزنند! بالاخره روزی خودشان می فهمند. البته اگر به زور سازمان سنجش و حفظ آبرو نخواهند بفهمند.
یک ساعت تمام به سوال هاشان راجع به رشته و خون و عفونت و جراحی و .... جواب دادم بعد رسیدم سر مولکول و عصب و سلول و نانو!
بعد از کلی سوال و جواب بحثشان اینقدر تخصصی شد تا به اینجا رسید که من فکر می کردم یه مشت ام .دی گرفته دارند راجع به انتخاب رشته ی رزیدنتی بحث می کنند. یکی می گفت اه اه اورولوژی خیلی آشغاله! آخه زنان هم شد تخصص؟ من که عمرا برم دندون! روانپزشکی؟ برو بابا هرچی خل و دیوونه س میاد پیشت!
جمله ی آخر اینقدر بهم فشار آورد که دلم خواست داد بزنم که آخه بچه! تو می دونی چند سال تا اون موقع مونده؟ می دونی چند تا شهاب سنگ آسمونی منتظرن تا رو سرت فرود بیان؟ می دونی چند نفر اون بیرون دندون تیز کردن که غافل گیرت کنن؟ می دونی چقدر، "چقدر" قراره بالا پایین شی؟ می دونی چقدر قراره عقایدت رو بسوزونی و دوباره بسازی؟ بسوزونی و دوباره بسازی؟ می دونی دو سال دیگه به همه ی حرفا و خوش خیالی الانت می خندی؟ می دونی ؟ ها؟ می دونی؟ می دونی شاید یه روز تو هم جزو همون خل و چل هایی بشی که برای یه ساعت آرامش و خواب بدون درد دعا به جون روانپزشک ها بکنی؟ آخه تو چی می دونی بچه؟ چی می دونی؟
اما فقط همین رو گفتم:
بچه ها! اگه می خواین بیاین تجربی "اینجا" رو درست کنین! ( اشاره به شقیقه) پزشک می شین که وقتی کسی با درد اومد پیشتون بدون درد بره! مهم نیست چه دردی! اما باید درد رو براش محو کنین. همین...
.