۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

احسن الحال


همه ش حس می کنم امسال عید نمی شود. هیچ چیز سر جایش نیست. همه چیز خیلی عادی تر از آنی که هست به نظر می رسد. حس و حال مثل همیشه نیست. من هم که خیلی وقت است از دنیا شوتم. به جای اینکه شوت کنم شوت شده ام. نمی دانم یه حس نچسبی تمام وجودم را پر کرده. کوچک ترین ذوقی. اگر عید نشود چه؟؟

چند چند نبودن من با سال گذشته هم معظلی ست. تا بهارش خوب بود. عیدش بهترین بود. اما گفته اند سال نکو از بهارش پیداست نمی دانم چرا بهار که گذشت جهنم شد. در من زنی درد می کشید. درد می کشید. اما به جای پوست انداختن پیر شد. چیزی عایدمان نشد. هنوز نمی داند کجای این همه آدم جا دارد. هنوز نفسش بالا نمی آید. هنوز می بیند و فریاد می زند و می فهمد که کسی صدایش را نمی شنود انگار که صدایی اصلا از گلویی در نیامده باشد. هنوز پر از علامت سوال شده  این قلب.
اما می خواهم به خودم قول دهم. این رخوت لعنتی را بیرون کنم. خودم شوم. خودی که مدت هاست من نیستم. خودِ خودم شوم. و یادم باشد که امسال سال اسب است و باید مثل اسب دوید. فکر می کنم هنوز چیزی هست که ارزش جنگیدن داشته باشد J
بیا و سال تحویل به من فکر کن. به حضور من فکر کن.ته دلت را زیر و رو کن و بهش ظلم نکن.
بیا و مرا در آغوش بگیر. بیا مرا، آن بالا، در اوج، نشانم بده.
بیا



هیچ نظری موجود نیست: