سکوت کرده ام
تنهایی گزیده ام
امیدوارم همیشگی باشد اما اینقدری در خود فرو رفته ام و این مدت فکر کردم. و بدون اتکا به همه ی افکارم الان دلم می خواهد آرمانی نداشته باشم. آینده ای مد نظرم نباشد. هدف نداشته باشم. زندگی کنم فقط و بگذارم تو بیایی بعد هرجا خواستی، هر جا پایمان رفت، برویم. فقط برق نگاهمان بماند و سوت بزنیم با هم.
۲ نظر:
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیهکردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی میارزی.
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری.
"خورخه لوئیس بورخس"
خیلی وقت است یاد گرفته ام.
خیلی وقت است "یاد" گرفته ام
خیلی وقت است.
ارسال یک نظر