۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

اعتراض نامه


این یک متن ادبی "شاهکار" نیست. یک توصیف با ادبیات "عشقولانه " و " پر احساس" و ... از درون من هم نیست. یک خطابه ی مسفقیم  و سرگشاده است به خواننده های این وبلاگ...
بی مقدمه می گویم. خواننده های این وبلاگ حالم را بهم می زنند. بله! دقیقا منظورم همان بود که خواندید. انکار نکنید. به راحتی می فهمم که وقتی پست جدید می گذارم دست کم 20 نفر راهشان به وبلاگم می افتد. پس خواننده ها کم نیست. اما با چیزی در تتناقض است. خودتان را بگذارید جای من. وقتی می بینید صدای هیچ کدام از این خواننده ها در نمی آید به طور واضحی نوشته های تو را دوست ندارند. اما چرا مداوما به سر زدن هایشان ادامه می دهند؟ چرا این خواننده ها هیچ ایده ای ندارند؟ یعنی در پس ذهن هیچ کدامشان فحشی، بد و بیراهی، قربان صدقه ای، چیزی! هیچی نیست که بگویند؟ می دانی بد تر از این چیست؟ آنکه هر از گاهی ایمیل بگیری از خواننده ها یا در جی تاک پیدایت کنند و انگار که در حال منفجر شدن باشند از زیاد بودن نظر هایشان: " از فلان تکه خوشم آمد بسی! " " من شیفته ی فلان پستت شدم" " دختر عجب ذهنی داری با این همه..." .....   صبر کن! بد تر از این هم هست.  آن هم این است که  طرف بگویی آخه آدم حسابی همین ها را کامنت بذار... فردایش که می شود تا ابد نه دیگر در این مورد با تو حرفی می زند نه نظری می دهد. یعنی یک کار ساده ی نظر دادن اینقدر سخت است؟ اصلا نمی توانم درکتان کنم. درک اینکه برای خواننده های این وبلاگ ، که تک تکشان را می شناسم ،  سخت باشد خیلی خیلی سنگین است. اصلا حتی نمی توانم تصور کنم که خجالتی باشید و نظر دادن در یک جای عمومی و در دید همه  ازتان اعتماد به نفس بخواهد. نه! قابل قبول نیست. و کاملا محال است که نوشته هایم بی نقد باشد. چه از نظر اصولی چه از نظر احساسی یا هر چیز دیگر که شما اسمش را می گذارید. اگر هم نقد ندارد، ( بر فرض محال) حد اقل یکی پیدا شود غلط های تایپی ام را به من بگوید. ...
 در اولین پستم نوشته بودم که "نوشتن"  یادم رفته. توانایی و انگیزه اش هم خداحافظی کرده با من انگار. این جا را ساختم که مجبور شوم بنویسم. آدرس را هم دادم به کسانی که قبولشان داشتم و رویشان حساب می کردم.و بهتر از همه آنکه خجالت می کشیدم که خزعبلات من را بخوانند. راحت هم اقرار می کنم که تعداد خواننده ها نسبت به کسانی که آدرس این وبلاگ را دارند اصلا کم نیست. و بیشتر از آنی است که از ابتدا تصورش را می کردم. اما شما ها جدا ذوق آدم را کور می کنید.  خوب بگویید اگر نقد، تشویق و عر گونه ابراز نظری نباشد، فرق این وبلاگ با فایل های جدا جدا و قر و قاطی ذخیره شده در لپ تلپم چیست؟ نمی توانسم همان جا بنویسم و خودم هی بخوانم و هیچکس هم هیچی نگوید؟ این که همان بازگشت به حالت قبل است! می دانم اکثرتان فکر می کنید که الناز از کامنت های فدایت شوم  خوشش نمی آید . یا انقدر حساس، مغرور، زودرنج و ... هستم که اگر به من بگویند مزخرف می نویسی برایم بد است. اما حداقل در مورد اول می گویم که سسسسسخخخخت در اشتباهید. من هیچ وقت به تشویق نه نمی گویم. اتفاقا بسیار هم قند در دلم آب می شود. ... خوب آدمی زاد ها حداقل نظر این است که ارتباط برقرار شد یا نه!
  این هایی که نوشتم نه تهدید است برای دیگر ادامه ندادن، نه درخواست و گدایی برای دریافت نظر. فقط یک گلایه است از کم لطفی همه تان. دیگر خودتان قضاوت کنید.
گوشزد هم می کنم که در بین خواننده های این وبلاگ فقط دو نفرند که این قاعده را شکسته اند. مگر می توانم تشکر نکنم؟ : آقای ولف من مهربان و فاطمه ی عزیز تر از جان... ممنون از نظرات به جایتان! بیشتر هم شود خوشحال تر می شود این دخترک سر خوش و قانع!
دیگر حرفی ندارم تا اطلاع ثانوی!
پ.ن: اخلاقتان را اصلاح کنید بی زحمت!

۷ نظر:

النازکرمی گفت...

می دانی مشکل این جور اعتراص ها چیست؟ آنکه کسی به خودش نمی گیرد. همه می گویند خوب با ما نیست...
اما تویی که آدرس وبلاگم را از استاتوس جی تاک رد یابی کردی یا هر جای دیگر هم مخاطبی! چه برسد به بقیه...

فاطمه سیفان گفت...

بسیار هم عالی! بنده خوشحال شدم جلوی جمع مورد ِ تشکر واقع شدم!دست ِ شما درد نکنه! :دی
و سخنی کمی جدی تر از جمله ی پیشینم:
بارها شده که مثلاً روزی 70 بازدید داشته ام و یک کامنت. یا شاید چیزی بیشتر یا کمتر و بعد به قول تو ایمیل زده اند، یا اس ام اس فرستاده اند که فلان و فلان! من هم نمی فهمم که چرا مردم معمولاً خوش آمدن هایشان را ابراز نمی کنند! می دانم که بارها پیش آمده خودم هم بعد از خواندن ِ نوشته ای نظری نداشته ام برای نوشتن. یا حتی بدم آمده و دوست نداشته ام نشان بدهم بد آمدنم را! یا اصلاً پیش آمده که تنبلیم آمده باشد! منتها خیلی درک نمی کنم کسانی را که همیشه شان همین است برای همه ی نوشته ها! آنهایی که به ایمیل و اس ام اس باشد نظر دارند و به کامنت نه! خلاصه به قول ِ تو بدش اینجاست که وقتی می گویی چرا نظرت را انجا نگذاشتی کلاً ساکت می شوند و دیگر نظرشان نمی آید انگار!
سعی کن خیلی به نظر دادن ندانشان توجه نکنی. گاهی وقت ها خوانده شدن کافی ست. بعضی اوقات وسوسه می شوم کلاً قسمت ِ نظرات ِ وبلاگ م را ببندم اصلاً! ;)

saaghar گفت...

برای آن که دین خود را در حد گرفتن اشتباهات دیکته ای هم شده ادا کنیم. اعلام می داریم به غیر از کامنتتان که اعتراض ص دارد این قسمت دارای مشکلاتی است:
" خوب بگویید اگر نقد، تشویق و عر گونه ابراز نظری نباشد، فرق این وبلاگ با فایل های جدا جدا و قر و قاطی ذخیره شده در لپ تلپم چیست؟ نمی توانسم همان جا بنویسم و خودم هی بخوانم و هیچکس هم هیچی نگوید؟ "

النازکرمی گفت...

فاطمه منظورت اینه که خوشحال نشدی؟ از اینکه این جمله ای که اول کامنت کردی جدی نیست؟ :دی
خوب خودت می دانی که چقدر حرص آور است دیگر! مگه سرجم چند نفر آدرس اینجا را دارند؟ رویشان حساب کرده بودم!
دقیقا داشتم فکر می کردم که قسمت کامنت را کلا بلاک کنم اما نتوانستم این حرص را خالی نکنم!


ساغر،
:)))))) مرسی....

sahar گفت...

الناز جونم من دومین باره که میام وبلاگت!بی اجازت وبلاگتو تو وبلاگ علی دیدم!همین قدر بگم که هیچ وقت نسبت به یه متن انقدر احساس همزادپنداری(همین میگن بهش دیگه؟:دی) نداشتم!دفعه ی اول که دیدم تا دیروقت داشتم پستاتو میخوندم ولی چون دی سی شدم نشد کامنت بدم;)من کلا سخت نظرم میاد ولی قول میدم هرچی به نظرم اومد بنویسم:-*!

النازکرمی گفت...

خواهش می کنم سحر جان! اجازه ی ما هم دست شماست!
هم ذات پنداری!(احتمالا) نظر هم به عهده ی خودت است! من به کسی زور نمی گم! :دی
احتمالا تو همون سحری هستی که من فکر می کنم! :-؟

سحر گفت...

من که نمیدونم کیو فکر میکنی
دوست فرشتم;)
نمیدونم دیگه هرچی هست همون که هم تو میدونی هم من:دی