۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

موقت

 میل کور است. اصلا نیست. فرار مانند یک حشره ی ظهر تابستان به حرکت تحریکم می کند. هزار سال از خودم را از بیرون پخش و رنگارنگ می نگرم تلخ. تشنه ام. من همیشه تشنه ام. مثل دلتنگی که طولانی و صبور نواخته می شود در من. خدا! بزرگترین  حجم من زمانی خدا بود که نمی فهممش! همیشه صاف بودم.  باد بر صورتم، دستانش بر موهایم، می خزد و جا می افتد. شاید هزاران سال پیش ، این جا که نشسته ام، تمام خیالاتم حقیقت داشته اند. این جا که موقت نشسته ام و طوری نگاه می کنم که این آدم ها را، تمامشان را با خودم، تا این جای موقت آورده ام، هزاران سال است.

هیچ نظری موجود نیست: