۱۳۹۵ آذر ۲۶, جمعه

درد نامه

 این چند وقت تمام مدت before  گوش کردم. داشتم سعی می کردم که روی ریتمش روی دانه دانه های سازش یک مفهوم را در بیاورم که از ته قلبم در بیاید. اما یک دقیقه هم نتوانستم متمرکز شوم رویش. همه ی این روزها روهیچ چیز متمرکز و عمیق نشدم. بدبخت تر از آنی هستم که هر چیز که از ذهنم می گذرد اجرا کنم، مگر After شد؟ نه نشد، نتوانستم. 
اینبار هم مثل هر دفعه با دلربایی همیشگی اش آمد گفت که می خواهد آنتیگونه را روی سن ببرد. منتها پرفورمنس. من که دلم غنج رفته بود منتظر بودم که باز مثل همیشه ابرو در هم کشد و بعدش لبخند بزند که حیف تو نیستی بذارمت در اجرا و عیبی ندارد، عوضش رفت دهات، حداقل  بیا و نظر بده... اما وقتی با ذوق می گفتم آنتیگونه ته داستان است، گفت آره...باید یه زن انتخاب کنم...یه زن حسابی...مثل رویا...رویانونهالی. و من پرت شدم به تک تک المان های زنانگی. که چقدر دوست داشتم همیشه که یک زن باشم. زن واقعی. زن حسابی، زنی با تمام زنانگی های عمیق پوست پوست شده، بدون کلیشه. اما چرا من زن نیستم؟ چرا زن واقعی نیستم؟ چرا نمی توانم باشم؟ چرا زنانگی من گم شده؟ 
من پیرزن شده ام. پیرزنی که هر از گاهی آرزوی مرگش را دارند که خودش از زندگی به ملال بیاید و بمیرد.همیشه در قبرم کردند، از سر قبرم نگاهی کردند و تفی انداختند و رفتند که رفتند. صدای خنده هایشان از لذت ارث و میراثم گوش عزراییل را خراش می داد هر دفعه. عزراییل هم نمی آمد. و هیچ کس نمی دید که دست من بیرون از سنگ قبر مانده و بی جانم. من همیشه پیرزن بوده ام. پیرزنی خالص و لبخند به لب و دست به جیب که ته مانده ی شکلات ها و پول هایش را بدهد تا شما بخندید.

باز دارم دری وری تحویل می دهم. ولی طبق نظریات دختربچگانه ی من شما همه تان دروغگو هستید. اصلا قامت دروغ را با شما آفریده اند. روی کروموزوم ناقصتان دروغگویی کد شده. فرقی هم ندارید با هم. جنس دروغ ها و ادا اصولتان یکی و زیادی تکراری شده. همه تان روزی متنفر می شوید. و من یکی خوب می دانم که عشق و نفرت دو سوی یک سکه اند و می دانم تو خیلی وقت است منتفر شدی. ولی من عذااااااب می کشم. عذااااااب می کشم که ذره ذره نفرت دارد جای تو را می گیرد. و دندانهایت تیز و برنده به نطر می رسند و چشمهایت زننده و کردارت دروغ...چه کنم. ملال ذوق نکردن و درد نکشیدن هم دارد اضافه می شود. من بااین مبارزه چه کنم. که پوست می اندازم که چیزی جایت را نگیرد. نگو که متنفر نشدی. همه می شوند. تو زودتر از همه چون می دانم تو بی صبر ترین و سر سری ترینی در دیدن من. 
یکی کفش های من را از من بگیرد. زمین زیر پایم مدفون شده. دلم چهره ی دلربایش را می خواهد که با زنانگی عمیقش دست تکان دهد که خدافظ گلابی...زود بیا دکترکم، بیا گریه های سماعت مال ما باشد. 

پ.ن: همین روزها ماه را مثل خودم می کنم. 

هیچ نظری موجود نیست: