۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

همیشه به یک جا می رسیم

هنگام ِ دیدن ِ سریال ِ مورد ِ علاقه شان.
وقتی که به سقف یا زمین یا میز می رسد،
به جای سریال ِ مورد ِ علاقه شان.
مثل ِ وقتی که دنباله ی ردِ نگاه ِ آدم ها،
می رسد به پشت ِ شیشه های انتظار ِ فرودگاه،
انگار که از سفر ِ چند روزه از یک قبرستان ِ آرامی برگشته باشند،
و بعد یکهو نگاهشان بیفتد توی چشم ِ دردهایی که صف کشیده اند برای استقبال،
و چندتایشان را ببیند که دست تکان می دهند برای زودتر اتفاق افتادن.
و خشکش بزند.. دنباله ی رد ِ نگاهش.. رویِ،آن،ها..

هیچ نظری موجود نیست: