۱۳۹۶ دی ۱۲, سه‌شنبه

هویت ما را فتح کرده اند

یادم آمد هان! سورت سرمای شب بیداد ها می کرد... و چه سرمایی، چه سرمایی.... کدام از ما شود سخت بنیان و سر افرازش؟ هیچ! 
باید دهه شصتی باشی. آخرایش هستم؟ بله. اما از چیزهایی که سرشان آمد خیلی هم کم ندارم... باید مثل ما باشی که بدوی دنبال پیشرفت تکنولوژی و پدر و مادرت اصلا از دنیای تو سر در نیاورند و هنوز مثل دهه 40 با دخترانشان رفتار کنند. باید بدانی پدر می گوید ساعت فلان خانه باش یعنی حرف زدن فایده ندارد. باید بدانی کس دیگری برای خودت، رشته ات، شغلت، زندگی ات، ساعت خواب و حتی غذایت تصمیم بگیرد یعنی چه. باید بدانی آستانه سی سالگی و هنوز دست به دامن دیگران برای استقلال شدن یعنی چه. از نسل قبلمان چه یاد گرفتیم؟ بی تفاوتی، حسادت، تنگ نظری و چشم و هم چشمی، صبر نکردن و "زرنگی" کردن، توی رانندگی جلوی دیگران پیچیدن، چقولی کردن. و به پای کسی نماندن. نسل ما این بود؟خودمان چه؟ چند پاره شدیم. همه را باید راضی نگه می داشتیم، نسل قبل، نسل قبلِ قبل، نسل خودمان، نسل بعد و همه و همه. اعتقاداتمان را به روز و طبق میل خودمان می کردیم، اما از گفتنشان می ترسیدیم، اول از همه از پدر و مادر،معلم، دوست و همکلاسی، چه برسد به نظام و حراست و ....باید همیشه گوش به زنگ باشیم. باید برای هرچیزی بیشتر از ارزشش جان بکنیم و بدویم. باید همیشه ساکمان آماده سفر باشد،عصایمان آماده خالی شدن زیر پایمان باشد، باید بین دورغ و راست همه گیج و مبهوت بمانیم. باید بین ذوق برنامه کودک جوانیمان و اخبار ترسناک این سالها می ماندیم. باید هر روز دلمان می لرزید که اگر از فردا دانشگاهمان را زنانه مردانه کنند چه؟ اگر نتوانم بروم چه؟ اگر نتوانم بمانم چه؟ اصلا جایی دارم برای ماندن؟ هویتی دارم؟ می توانم "کسی" باشم و فقط خودم باشم و عقده هایم دامن گیر کسی نشود؟ 
ما هم مثل نسل قبلمان تکلیفمان معلوم نیست. آنها بی تکلیف رفتند جلو و ما بی تکلیف حذب باد هستیم. دیروز انتخابات بود، پریروز به خلیج فارس توهین شد و امروز معترضین در کوچه و خیابانند و این وسط ما هم می رویم پست می گذاریم اینور و آنور که "وطنم، پاره تنم" پاره ی تن ات؟ این جمله چقدر واقعی ست؟ پاره ی تنت بود چرا رفتی فرسنگ ها آنور دنیا و صد سال یه بار هم پیدایت نمی شود؟ به پای چه کسی ماندیم؟ به پای آنها که توی خیابانند؟ به پای آن ها که از اسلام دفاع می کنند؟ به پای خودت؟ هنوز به پای هیچ کس نیستیم...خودمان هم کسی نیستیم. و من خوب می دانم، هر جنبشی، با این وضع فرو می خوابد و می میرد. 
باید جای ما باشید تا بدانید این بی هویتی چیست و تقصیر ما نیست. وقتی که فهمیدیم، حراست به معنی محافظت از جان و مالمان نیست و پاسدار دلش به حال من ظلم دیده نمی سوزد و پلیس به جای دزد دختران بی آزار را می گیرد چون از ریخت و قیافه شان خوشش نمی آید. معنی ها را چَپَکی آموختیم.... 

و با غل زنجیر راه می رویم و می دویم و سرمان در برف است. اولی اش خودم....دنیا را آب ببرد من را خواب می برد و بیشعور ترین شهروند خودرو سوار و تک سر نشینم تو این اوضاع... 



سبک نوشتنم عوض شده. اما به اینجا که می رسم همه ش نق نق های یک دختر از دست داده را می نویسم و به یاد بی معرفت های زندگی می افتم. انگار که اینجا شده باشه مکان فریاد و تخلیه. آخر می دانید، من داد نمی زنم، مشت نمی کوبم. هیچ نمی کنم به هنگام خشم. فرو می دهم و ساکت می شوم. 
حالا که دست به قلم شدم برای متفاوت نوشتن، مخاطبش نیست. اینستاگرام هم کشش روده درازی های من را ندارد. هم محدودیت کلمه دارم، هم محدودیت حوصله مخاطب، هم اینکه، من عکس مناسب از کجا بیاورم آخر؟ 

پ.ن: آخرین باری که وبلاگ من در روز بیشتر از 40 بار خوانده شد، مردی دلش برای من لرزید...اینبار چه بلایی منتظرم است؟ 

هیچ نظری موجود نیست: