۱۳۹۵ آذر ۲, سه‌شنبه

یک وقت هایی از فیلم وقتی هانیه توسلی اسلحه به دست می شد خنده ام می گرفت. هی فکر می کردم من اگر زن چریک بودم در دهه ی 50 چه شکلی می شدم. اصلا زن چریک می شدم؟ چه می شد که دختری مثل من دلش بخواهد چریک باشد؟ اصلا دست از درس و عشقم می کشیدم؟ فکر می کنم نه. اما احتمالا دختری که دست از همه چیز می کشد آن شکلی نباید باشد. حتا ایستادن و نگاه کردنش هم طور دیگه ایست. قوی است. محکم است. مریض سر سخت است. که من نیستم. قدرت و استواری گذشتن را ندارم. دل و جرات سیانور خوردن را هم ندارم. 

زن چریک نه شبیه من است نه شبیه هانیه توسلی. دردنامه ی لیلا را باید خواند تا فهمید چه می شود یک زن چریک می شود و در عمق گذشتن از همه چیز باز هم نمی تواند بگذرد. انگار که این جور شخصیت ها همیشه یک بستگی ای به چیزی داشته باشند... حتا به اسلحه، حتا به سیانور. 

هیچ نظری موجود نیست: