۱۳۹۵ آبان ۲۴, دوشنبه

نوشته ی همیشگی زادروز

امسال با خودم کلنجار می رفتم که بنویسم یا ننویسم. روز عجیبی ست این 22 آبان. شاید امسال درجه ی خستگی به جایی رسیده بود که نوشتن همیشگی شب 22 آبان رسید به 24 آبان. آخر می دانی، 24 آبان ماه خیلی قشنگ است. قرار است اتفاقات خوبی بیفتد در آن آسمان.

ولی دل به دریا زدم و گفتم بنویسم و مثل همیشه شیر کنم اینور و آنور. 
راستش امسال از هر سالی بیشتر می ترسیدم از این 22 آبان. خیلی زیاد. منتظر بودم که اتفاقی بیفتد و می ترسیدم از اتفاق نیفتادنش. نمی دانم آخر افتاد یا نیفتاد ولی نهایتش اشک شوقی بود از چشمان من. 

هنوز هم تبریک ها ادامه دارد. می توانم فقط به گویم امسال 22 آبان شدم، این 22 آبان شدن به معنی مهم بودن برای همه بود، که بدانم چقدر هستم حتا از راه دور حتا از راه نزدیک حتا وسط همه ی سر شلوغی ها و آلودگی هوا. که هستم همین 22 آبانی که کنار هم نگهمان داشته. وسط استرس های خودم که برایم مهم نبود 22 آبان شده و تیره و تار است این هی زیاد شدن سن و فرقی نکردن احوال و شاید به عقب رفتن حتا.  ولی باز نشد که 22 آبان خودش را در چشمم فرو نکند. ولی به لطف تمام محبت ها از همه ی جنس ها آخرش شد لبخند و خوشحالی. 

کاش همه ی چیزها کنار هم بود. آنوقت شاید 22 آبان برای همیشه رنگ دیگری می گرفت. تمام این بار ها که شمع فوت کردم با خودم گفتم که کاش باشد و بشود و لمس دستی در دستم باشد که از من جدا نمی شود این بودن و غنج رفتن ته دل. که راهروهای پر از پنجره هیچ وقت ته ندارد و ما نمی رسیم به ته و فقط می بینیم که چقدر همه چیز قشنگ است.  که از کف پاهایم ریشه های سبز بیرون می زند و صدای رقص می آید. 

22 آبان امسال دو چیز بود. لبخند و آرزو

:) 

هیچ نظری موجود نیست: