دو کار عجیب به من لذت خاصی می بخشند...یکی
خوردن و آشامیدن پشت فرمان کج و کوله ی ماشین
خصوصا که بوی قهوه بدهد...و دومی، شب که شود، شبِ شب شود، همه که خوابیدند، توی تاریکی هدفون به گوش کنم و
گوشی گوشکوب دستم بگیرم و کفش رقص تنگ به پا کنم و برقصم وسط سالن. و شیداوار و
محافظه کار خودم را بیندازم روی زمین سنگی و بچرخم و بچرخم و ترس برم دارد که کسی
بیدار نشود...کسی مرا نبیند و صدا ندهم....لذتی وصف نشدنی دارد اینکار...لذت
مازوخیستی شاید...دیوانه ام؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر