۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

شهود بیست و چهارسالگی


رمز آرام گرفتن فقط در خود آدم است. راهش هم فقط یک چیز است. کوتاه آمدن. باید نسبت به همه چیز کوتاه بیایی. کسی داد می زند کوتاه بیا.فحش می دهد کوتاه بیا. تهدیدت می کند کوتاه بیا. تحقیرت می کند کوتاه بیا. قدرت را نمی داند کوتاه بیا. داشته هایت را نمی بیند خودت را تو چشمش فرو نکن؛کوتاه بیا. پشت چراغ قرمز بوق می زند و از سمت راستت سبقت می گیرد هیچ، بهت فحش هم می دهد تو کوتاه بیا. حق زندگی را ازت می گیرند کوتاه بیا. 24 سالگی ات را شبیه 44 سالگی می کنند تو کوتاه بیا. اگر کسی عشقت را زیر پا می گذارد، ترکت می کند و می رود، تو بخشش و کوتاه بیا. آنوقت ست که چهار قانون برای خودت می سازی. هیچ حرفی را نمی شنوی. اگر بشنوی جدی نمی گیری. وقتی حس کنی منظور هیچ حرفی نیستی پس حرفی هم نمی زنی که ادامه پیدا کند. بعد که وقتی هیچ چیز، چه خوب و چه بد؛ برای خودت داستان و توهم نمی سازی که فلان چیز نشانه ی فلان بود و حتما از همن خوشش/بدش می آید و فلان اتفاق خواهد افتاد و ... تصورات تعطیل می شود و در حال حاضر پرتاب می شوی به لحظه های بعد و همیشه سورپرایزمی شوی. بعد همیشه به خودت گوشزد می کنی که سه قانون بالا را انجام دهی. از جایت بلند می شوی و می روی دنبال کارهای "خودت" و یک "به جهنم" می گویی و هرکاری که ازش خجالت می کشیدی را انجام می دهی. مثل من که دیگر برایم حرف هیچ کس مهم نیست. یک دیواری شده ام که نهایتا لبخند می زند. و آرام می گیری. اما، همه ی این ها خیلی سخت است. خیلی...
پ.ن: من یک مرضی گرفته ام. نوشته های خوبی در ذهنم بافته می شود. اما می پرد. خیلی زود
پ.ن: بهار عجیبی ست. من دوگانگی متناوبی از رخوت و به پاخاستن دارم
پ.ن: بریده ام. نه از روی تنفر و ... چون پی برده ام که عمیییییقا غریبه ام با این آدم ها. غیر قابل درک اند برایم. و همچنین طبق کشف و شهود هایی که همین الان گفتم، دلیل خیلی از "خودخوری های برون گرا" و جروبحث ها و ...را یادم نمی آید. غریبه ام. غریبه ی ناملموس...

هیچ نظری موجود نیست: