۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

برای تو

مخاطبم تویی. آنگاه که تمام ذهنم می گویدت بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست.بدان که تمام لبخند هایم از توست. همه ی رنگ و رویم و رخسارم از توست که آمدی و با من چنین کردی. و چنین کردی که روزها با خودم بگویم قطعا لحظه هایی که زندگی کردم همان هایی بوده که مهرورزیدم. با تو بودم. و این بود زندگی ناب. و جواب تمام طلب های من برای عاشقیت. می چرخم و می چرخم و می چرخم و هرجا می ایستم به تو می رسم و تو می شوی تماااااااام من و من می خندم و می خندم و لبریزم از حس سرخوش دخترانه. دختری که پوست می اندازد و در دستان تو بالغ می شود و ...لبخندهایش در چشمان تو 
 منعکس می شود. تاحالا به تو گفته اند چه چشمانی داری؟  همه ی روزهایم با توست. طعم مهرورزیدن این بار...
اپسزود های من :
-دستانم بوی سیگارت را می دهند

- این خیلی زیباست



چه اتفاقی خجسته تر از اینکه در یک روز ابری و شلوغ هنگامی که در خود و در کارهایت سرگردانی لباست را به تن کنی و ناگهان بوی سیگارش -که با سماجت و حرارتی مخصوص عشق بر لباست مانده- زنده‌ات کند و برهاندت از این همه آشفتگی و بی ثمری که احاطه‌ات کرده‌است.



احساس مرا آن سوی مرزهای جنون امتحان می‌کنی؛ شاید نمی‌دانی چه میکنی.
شرم شیرین تلاقی نگاهم با تو ....شاید همین باشد معنای زندگی

ذهن من کشش این همه کشاکش را ندارد؛ می‌خواهم صبح به یاد "تو" از خواب بیدار شوم٬ تمام روز به "تو" بیاندیشم و شب به یاد "تو" بخواب روم.


عشق اینچنین دیکتاتوری می‌کند با احکامی سریع و صریح و لازم‌الاجرا.

آن روزهای شیرین را نگه خواهم داشت حتی اگر مجبور شوم تنها زخم‌ها و دردهایش را.

این بار یا من راکب می‌شوم تو مرکب یا من نعش و تو نعش کش؛ آری

۱ نظر:

مریمخ گفت...

حس "سرشار بودن" جاری بود توی کلمه کلمه های نوشته ات
همیشه همین طور لبریز باشی از عشق! :)