۱۳۹۷ مرداد ۷, یکشنبه

مادرانه های غریب

دلم می خواست یک روز با مادرت حرف بزنم. حس مادرانه ش رو از همین جا نسبت به خودم حس می کنم. می خوام بهش بگم، یه بخشی از دردایی که من می کشم تقصیر اونه. بهش می گم وقتی به دوست مهربونم گفتم you're a very nice guy در جوابم گفت به خاطر مامانمه. می خوام بهش بگم مامان خوبی برای من نبود. و برای تو یه چیزی مثل خاله خرسه. اگه خوب بود، خم به ابروی من و تو نمی اومد. خیلی چیزا رو یادت نداد. دلم می خواد سرم رو بذارم روی شونه ی مامانت و تا نفس دارم هق هق کنم و بگم این بود چرک توی دل من. و هرچی فکر می کنم گناهی نداشتم. من هیچ گناهی نداشتم و کاش برای من بیشتر مادری می کرد. حرف نمی زنم. تعریف نمی کنم، از بدی هات نمی گم. خودش می فهمه همه چی رو. اونم یه روز مثل من یه دختر بوده و می فهمه این زخما چی هستن. در بسته رو همه می فهمن جز تو. بهش می گم، کاش یه وقتایی درا رو به روت می بست. کاش یه وقتایی صدات رو نمی شنید. کاش یه وقتایی به جای مادری برای تو، برای من مادری می کرد. کاش بیشتر یادت می داد. کاش به من یاد می داد که به مرد رویایی م نمی گفتم در به در تو هستم. کاش تو هم توی چشمات دریا داشتی. توی چشمات نه، دریا هم نه، توی دلت در حد یه تنگ آب روون داشتی. حیف که نه دلت نه قلبت نه چشمت حتی یه لیوان هم ندارن. همه ی اینا واسه همینه، مامان یادت نداد دل بزرگ داشته باشی. کاش مامان یادت می داد، مرد باشی. کاش مامان یادت می داد، وایسی  و ببینی آخر داستان چی می شه. مامان برای تو فقط یه کار کرد: هر کاری کردی کنارت وایساد و نوازشت کرد و بهت گفت اشکالی نداره. مامان من رو یادش رفت. مامانت دخترش رو یادش رفت. یه روز سرم رو می ذارم روی شونه ش و همه ی دردام رو با یه نفس بی پایان هق هق بهش می گم. و بعد می گم، دختر تو نمی شم. یه مادری رو می خوام که به پسرش بگم تو خوبی، و بگه چون مامان خوبه و یاد تو هم بود که گریه نکنی. تو که حرفم رو نشنیدی، مادرت درد نگفته م رو بشنوه. 

هیچ نظری موجود نیست: