۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه

ترس همیشگی

 طی یه دیالوگ ساده و همیشگی می پرسه چطوری، می گم خوبم، تو چطوری؟ می گه من خوب نیستم، و شروع می کنه به گفتن حرفای فروخورده ی من که تو یه "من خوبم" کوتاه خلاصه می شه. می فهمم از صبح با بغض بیدار شدن یعنی چی، همه ش  افکار منفی. می گه می دونی، من به جز شماها دوست دیگه ای ندارم، به همه هم بی اعتماد شدم از بس که یه چیزایی از فلانی (دوست مشترکمون که دوست صمیمی ش باشه) دیدم و نمی تونم هضم کنم. 
می رم تو فکر، به همه آدمهایی که دوستشون داشتم و دیگه نیستن فکر می کنم. کسایی که تعمدا نیستن و بدون اینکه بفهمم چرا. یه وقتایی هم می دونم چرا. 
ترس از تنهایی توی یه عنوان فقط خلاصه نمی شه. تنهایی فقط یه ترس نیست. هزارتا ترسه. هر روز با ترس از تنهایی زندگی کردن یه شنکنجه ی به تمام معناست. از وقتی یادم میاد، نتونستم با کسی صمیمی باشم و دردِ واقعی دلم رو بگم. یکی از ترسای بزرگم این بوده که دوستای نزدیکم رو یه مدت نبینم، وقتی برمی گردم سمتشون ( می ترسم از اینکه بفهمم وقتی من جلو نرم کسی جلو نمیاد و همیشه پیش قدم می شم) حرفی به جز "چه خبر" به ذهنمون نرسه و سیصد بار تو یه ساعت تکرار شه و بذاریم در بریم از دست هم تا چندین سال آینده که کسی هوس کنه از سر تنهایی سراغ اون یکی رو بگیره و نه از سر دلتنگی. و می ترسم از اینکه فراموش بشم و توی خاطراتشون محو شم. حالا اون روزایی که دلم نمی خواست رسیده. ازم می پرسن بهترین دوستت کیه؟ کسی رو ندارم اسم ببرم. دوستای صمیمی دبیرستانی م توی همه ی مناسبت ها منو از قلم می ندازن. با هیچ کس نتونستم صمیمی بشم و هیچ کس بهترین دوست من نشد. همه تاریخ انقضا داشتن. خودم رو می ذارم تو موقعیت اون. فکر می کردم اگه منم با خانواده م صمیمی بودم، اگه ازدواج کرده بودم، اگه این می شد، اگه اون می شد شاید خیلی نیازی به دوستام نداشتم اما حالا می بینم اونم مثل من چشماش رو تنگ کرده از حجم دقتی که باید به خرج بده تو شکافتن لایه ی سطحی آدما. با حرفای صد من یه غاز خودم دلداری ش می دم و می گم هرکسی نباشه من همیشه هستم. می گه می دونم. هر بلایی سرت آوردم بازم بودی. آروم می شه و باز به خودم ایمان میارم که هرچقدر هم خودم محتاج آروم شدن باشم بازم می تونم کس دیگه ای رو آروم کنم. از فکر آدمای بی خیال از دست رفته و حجم دفعاتی که فراموش شدم بیرون نمیام. مرور می کنم. متوجه این شدم که به شبکه های اجتماعی معتاد شدم و هی منتظرم کسی بهم پیام بفرسته. می دونم کسی سراغم رو نمی گیره اما با وسواس تمام همه اپلیکیشن های ارتباطی م رو چک می کنم. حتی یه نفر هم نیست. از فکرش حالم بد می شه و ترس همیشگی م می زنه بیرون : تنهایی. 


هیچ نظری موجود نیست: