۱۳۹۶ مرداد ۱۵, یکشنبه

من به دردم...من خیلی خیلی به دردم که هر چیزی که می خواهم می رود آن دور ها و من باز باید نفس نفس بزنم و دست و پا بزنم تا بهش برسم. من خسته ام. من باز کم نیاوردم و عاشق شدم درست وسط این همه خستگی و کوله بار. اما باز حس دخترانی را دارم در جنگ جهانی دوم که عشقش دارد سوار قطار می شود که برود...با پوتین جنگ بر پا و فرصت برای عشقبازی کم است و باید بویید و بویید. من خسته شده ام از این تکرار. این بار ولی فرق دارد. خیلی. این بار دیگر من نمی توانم تحمل کنم از دست دادن را. تحمل کنم شکست را...نرسیدن را...نشدن را...من یا میمیرم، یا می توانم. باید بتوانم. 
یکی من را دریابد.

هیچ نظری موجود نیست: