۱۳۹۵ شهریور ۱۹, جمعه

هجوم سکوت

لیز می خوردم بین سنگ ها. دست هایم یخ کرده بود و گونه هایم سرخ بود. غرق درد شانه روی میزی خوابم برده بود. با پالتوی سبز. چای خوردیم. دنبالت می گشتم. با کاپشن زرشکی تو. دنبالت بودم توی سالن پرواز. صدایت کردم. برگشی. گم شدم در زرشکی کاپشنت. تو پریدی. چه کسی گواه سردی دست های من شد؟ 

* " می گویند سکوت نیرویی ست درست از حنبه ی دیگری،سکوت نیروی سهمگینی ست در اختیار معشوق. سکوت بر دلشوره ی منتظران دامن می زند. هیچ چیز به اندازه ی آنچه جدایی می اندازد آدم را به نزدیک شدن به دیگری دعوت نمی کند، و چه سدی گذرناپذیرتر از سکوت؟ "  

*نقل از مارسل پروست، در جست و جوی زمان از دست رفته 

پ.ن: گاهی اینقدر دلگیر می شوم که می گویم کاش عاشق هیچ کس جز من نشوی. 

هیچ نظری موجود نیست: