۱۳۹۵ تیر ۱۱, جمعه

ناعادلانه

بزرگترین ناعادلانه های بشریت همان است که فکر کنی زندگی چیزی جز یک دست بازی حکم نیست. شبی از شب ها می گفت زندگی چیزی جز یک دست بازی حکم نیست. هرچقدر هم که خوب بازی کرده باشی باز کارت های دیگران از تو بهتر بوده و دست تو بی محتوا. آیا این تقصیر کسی ست؟ حکایت ما هم همین شده. برای یک لبخند خیلی می دویم. اما حیف که دست احتمالات و محاسبات تصادفی و تقدیر و سرنوشت و هرچه که اسمش است به ما نظری نمی کند. ما در مسیرهای تصادفی خیلی بیش از حد تصادفی ای قرار می گیریم. نمی گویم جبر، ولی گاهی اختیار دیگر توان مبارزه با رندمایز کردن طبیعت را ندارد. خیلی وقایع زندگی ما ارتباطی به لیاقت های ما ندارد. ولی بیایید قبول کنیم که این اتفاقات رندم به طرز غمگینانه ای بی انصافانه و ناعادلانه است. بیایید قبول کنیم که هر کسی حق خوشحالی و خشوبختی را دارد  و مقدار کمی از وقایع زندگی مان حاصل تلاش های ماست. بیایید قبول کنیم که زندگی کوتاه و مسخره و اتفاقی است. 
نمی دانم این نگاه به زندگی و اطراف در این سن و سال بعد از این همه کتاب و فلسفه خواندن بسیار احمقانه و کودکانه به نظر برسد . بگذاریمش به حساب خستگی و دوندگی زیاد و بدشانسی. ولی حجم این همه احتمالات و تلاش بیهوده برای اینکه محاسبه   گر این احتمالات خودم باشم برایم غیر قابل هضم شده. به بی اختیاری بیندیشیم. خوب به بی اختیاری بیندیشیم. به حل شدن و دراز کشیدن طاق باز در وسط باتلاق. به دست کشیدن. خوب فکر کنیم.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

شعریست از شاملو که در فولدر های من نامش ترک ۴ بود و آن را به زبان خود به ”زمین” تغییر دادم. در آن گفتگویی میان زمین و انسان در میگیرد و با مشاهده عدالت از آسمان که انسان خود را با آن فریفته از اساس پای آن را میزند: ... آن افسون کار به تو می آموزاند که عدالت از عشق والاتر است... اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است... .
این حرف و ارجاع را تنها به عنوان مدخل به بحث گفتم و الا میدانم اینجا مقایسه با عشق نداریم. به نظر من عدالت همچون بسیاری از مفاهیم زبانی دیگر در طول زمان و زندگی ساخته شده است و مفهومی غیر بنیادین است که تنها نتیجه امیال بشری و بقا و این جور چیزهاست. مانند هدفمندی که در جهان کلی وجود ندارد ولی چون درخت میوه میدهد هدف در زندگی ما تعریف میشود.
به همین دلیل وقتی حس ناراحت تو را از بی عدالتی میبینم متوجه ام که چی میگی ولی برایم مفهوم نیست. چون پایه ی حس ات را دوست ندارم. حس انتظار عدالت و خوشبختی واینا واقع بینانه نیست بلکه بیشتر به روح هالیوود و آمریکاییزه شدن نزدیک است. جبر هم خیلی تابلو است که وجود دارد، درست است که رندمنس و احتمالات وجود دارد ولی در ابعاد زندگی ما تعین وجود دارد. مثلن اصل عدم قطعیت در مدت محدود ۷۰ سال عمر ما و ابعاد زندگیمان بی معناست ولی این را میفهمم که این پیچیدگی و آشوبناکی گاهی به قدری زیاد میشود که نمیتوان از آینده و حتا اکنون و حتا شاید گذشته تحلیل درستی کرد و مسیر معین را یافت. ولی المان های مختلف از ژنتیک گرفته تا همین ”کلمه” ای که خواندی میتوانند زندگی تو را به کلب دگرگون کنند و نتیجه ای بسیار متفاوت بدهند و اثر پروانه ای را در زندگی ات تجربه کنی. چون تو اکنون بازیگر این سیستم هم هستی و نه صرفن تماشاگر. به همین دلیل شاید میتوان جبر را از نگاه ناظر دید و اختیار را از دید بازیگر.
لیاقت مفهوم بی مایه ایست چرا که استعداد ها چه از نظر گستردگی و چه از نظر شدت بسیار متفاوت است و دست کم اگر فقط کروموزوم را در نظر بگیریم احتمال وجود انسانی مانند تو یک بر روی دو به توان ۴۶ است، یعنی تقریبن صفر. و لیاقت اگر به معنی تناسب برای رسیدن به یک هدف و دستاورد باشد برای من پوک است اما اگر کشف و بروز این یگانگی تو باشد کل حس بودن است.
لاجیک کوتاه و مسخره واتفاقی را درک میکنم. اما حس اش را نه، چرا که بر خلاف ظاهرش از روی هیجان است و نه پوچی. بی انصافی و ناعادلانه هم که پر است از ضعف. ولی غمگینانه را دوست دارم، میدرکم و زندگی میکنم چرا که پر است از روی و دینامیک و حتا زایش. غم یک حس اساسی است و این غم را به نگاه من باید لیسید. و خوشحالی ژرف را از دلش جوشاند واینجا حرفم از زایش شادیست. نه این خوشحالی های فیک که تنها از نادانی و فراموشیست و میدانم با من هم نظری.

الناز. یس یو! برو هی یوی پینک فلوید رو یه جوری گوش بده که انگار اولین بارته گوش میدی.

النازکرمی گفت...

ممنون از این پیام خوبی که برایم گذاشتی.

ناشناس گفت...

خواهش میکنم.. ولی واقعن ذره ای قابل درگیری های ذهنی تورو نداره...

النازکرمی گفت...

دوست داشتم می دونستم کی هستی