۱۳۹۳ آبان ۲۲, پنجشنبه

بیست و دوم ماه هشتم از هر سال

 سلام. من ٢٢ آبان هستم و از اینکه هیچ وقت هیجان و خوشحالی ای نداشته ام ناراحتم.
سلام. من٢٢آبان هستم و از اینکه همیشه یادآور تنهایی و بی کسی و گذر زمان و ... هستم شاکی ام. از اینکه به جای خوشحال کردن بدتر ناراحت می کنم و همه ی بی کسی ها را در چشم کسی فرو می کنم احساس درد می کنم.
سلام. من ٢٢آبان هستم و اکثر اوقات چند روز قبل یا بعدش یک بد بیاری ای اتفاق می افتد و همه چیز را خراب می کند و گاهی هم تقصیر کسی نیست و گاهی هم متاسفانه هست و دردناک ترش می کند.
سلام. من ٢٢ آبان هستم. آنقدر چشمانم را می مالم که نور سفید چشمانم را می زند. لنزم کج و کوله می شود و مژه هایم می رود روی چشمم و لنزم و چشمم را می سوزاند. بعدش به اشک هایی که جمع می شود و چکه چکه از آن بیرون می آید بی توجهی می کنم. به تو. به نبودنت. به بی معرفی ات.
سلام. من ٢٢ آبان هستم و هر دفعه دنبال معرفت و محبت می گردم و نیست که نیست و بعد غصه می خورم.
 سلام. من ٢٢ آبان  هستم. می خواهم که اوضاع بهتر شود. می خواهم دیگر گریه نکنم و غصه نخورم. می خواهم به تو فکر نکنم.می خواهم تنها نباشم. می خواهم زمستان سرد نباشد. می خواهم هر روز به جای دانشگاه رفتن بخوانم و برقصم. می خواهم تو باشی. مرا دوستم داشته باشی...
سلام. من ٢٢ آبان هستم و دیگر حساس به چیزی نیستم. دیگر بریده ام. دیگر برایم چیزی مهم نیست. انتظاری هم ندارم. تنها قدم می زنم و از یکی دو تا لبخند و محبت...هرچند کم و کوتاه ذووووق زده می شوم و جایم را به ابر ها می دهم.
سلام. من ٢٢ آبان هستم و آدم های مهربان را می بینم. دوستشان می دارم و به همه شان دمت گرم می گویم. حتی یک نفر هم که باشید، یادم می افتد که تنها نیستم و دیگر توجه نمی کنم به آنکس که نیست. همراه من قدم بزنید. نفسم بیشتر در می آید.

عجب حکایتی ست این ٢٢ آبان...
٢٥ هم شد تمام.

من زنده ام . با ماشین دزد زده، یکی دو تا دوست مرهم دل و مادر و پدری فرار کرده از بهشتJ

  پ.ن:روز تولد هم مگر آدم باید بنویسد؟   و اینکه امسال به من خوش گذشت :) 
 همه ش حس می کنم این را  و یا شبیه این را کسی جایی نوشته. ولی نمی دانم چرا...

۲ نظر:

Ehsan گفت...

مرهم درسته. تولدت هم مبارک :)

النازکرمی گفت...

از من ایراد نگیر آقا احسان :دی درست نوشتمش! :دی
مرسی مرسی :)