۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

احساس گزگز

از من که دور می شدی
به پهلو شدم دراز به دراز
و زانوهایم مچاله
می خواستم قلبم را بکَنم
شوتش کنم آن دورها
تا مثلا نفهمم.
ولی خوب شوت کردنم نمی آید. 
و هنوز همانطور مانده ام
قلبم گز گز می کند از دوری
و خون می پیچد در تنم
و این خون گزگزی 
مدت هاست که در رگ های من است
و می رود تا خود مغز استخوانم

هیچ نظری موجود نیست: