رو به رویم عکس یک متر در یک متر سمیراست. سمیرای آرایش کرده ی مو براشینگ شده ی لبخند زده. نمی دانم از کی است که وارد این بازی همیشگی من شده است. لبخندش گاهی خشک می شود. آرام آرام وا می رود، دوباره جشمانش برق می زند و از نو لبخندش را می زند. لبخندش انگار به یه حدی که می رسد گیر می کند و بیشتر نمی شود . دوباره انگار که قیافه ی من تو ذوقش زده باشد لبخندش خشک می شود. لب و لوچه اش وا می رود و ... نمی دانم ، می شنود با خودم چه فکر می کنم؟ حرف های درونی من را می شنود؟ چه می شود که واکنش نشان می دهد. من که نه چیزی می گویم نه فکری می کنم.
به یه کم بغل ترش نگاه می کنم، همه ی عکس های 20 در 30 ای که خودم ازش گرفتم همینجوری اند. هی لبخند می زنند و هی لبخندشان را جمع و جور می کنند. ولی، وقتی عکس را می گرفتم سمیرا لبخند می زد. خوشحال بود. چون عکس ها را دزدکی ازش گرفتم. چاپ کردم و دوباره سرخوش شد. حالا با این شل کن-سفت کن لبخندش با من، بازی اش گرفته.
از وقتی یادم می آید همه ی عکس ها با من همین بوده اند. لبخند هایشان هی وا می رفت، هی زیاد می شد، هی چشم هایشان برق می زد. گاهی اخم می کردند، ابروهایشان بالا و پایین می رفت. همیشه همین بوده. همیشه همه شان با من همین بودند. همیشه همیشه همیشههمیشههمیشه ........