۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

بازگشت

  بعد از مدت ها ننوشتن در اینجا نمی دانم چرا اینقدر ناگهانی شروع می کنم به دستی بر سر و رویش کشیدن. انگار که چیزی را پیدا کرده باشم. این مدت نوشتن برایم مفهوم دیگر داشت. مفاهیمی با بنیاد های کاغذ کاهی و البته خودنویس. حالا دیگر شاید دکمه های صفحه ی تایپ باشد. یا شاید هم نه.
نمی دانم مشکل از گذراندن دوران پی ام اس است یا واقعیت. ترجیح می دهم واقعیت باشد آخر تلخی اش مثل قهوه لذت بخش است. ولی می دانی راه حل همیشه یک چیز بوده: فراموش کردن.
دیشب داشتم فکر می کردم که چطور می شود آدم را فراموش کرد.آدمی که خودم ساختمش و لی او یکی دیگر بود. چشم هایم را بستم. من و تو کنار پنجره ایستاده بودیم.فکر کنم خانه ی تو بود.می دانی که، هیچ وقت خانه ی تو نیامدم...دستم در دستانت بود. برای اولین بار بدون اینکه بایدی در سر داشته باشی با مهر نگاهم می کردی. دست هایم را بالا آوردم. سینه ات را لمس کردم.فشار دادم.فشار دادم.فشار دادم.عقب رفتی.مقاوت کردی.عقب رفتی.فشار دادم.عقب رفتی.ترسیدی....
افتادی. تو افتاده بودی روی زمین زیر پنجره. نگاهت کردم.خودم را بالای سرت رساندم.گریه کردم. زار زدم.ضجه زدم.فغان، آه ، ناله، فریاد. تو نبودی. تو مرده بودی....سیاه پوشیدم.هفت برایت گرفتم.تو مرده بودی...
دفعه ی بعد که ببینمت با خود می گویم: عجبا، دنیا پر است از آدم های ظاهرا شبیه هم! و زیر لب می خوانم:
این پخش که می کند عطرت، این پخش که می کنند عطرت، غریب ترین مردمان زمانه ام
قریب به اتفاق تو می شوم
بی آنکه
روی دهی
....که یگانه بودی برای من...
و عطرت
یگانه نبود....
پ.ن: صبح که شده بود دستم از موبایلم کنده نمی شد. می خواستم زنگ بزنم. بگویم خوبی؟ دیشب خواب بد دیدم. کشته بودمت...
پ.ن: فکر می کردم.شاید جواب بدهی: زِ رَشک ِ عطری، مردم را عطر می زنند، جای تو به من تحویل می دهند...
پ.ن: راه حل دیگر...


۲ نظر:

sahar گفت...

elnaz joon khoshhalam baz minevisi
doosesh dashtam:):_*

sahar گفت...

khoshhalam bargashti elnaz joonam
doosesh dashtam