۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

کدام مهر بود ؟؟

مرز بین بودن و نبودنش همین کابوس ها و لبخند ها بود!
خسته ام ای روز! دیگر باز نشو. تحمل آن آفتابت را ندارم. بگذار در تاریکی بمانم. اتفاقات آنی نیست که زیر آفتاب می افتد.من شب را دوست دارم . شب بیداری های کابوس انگیز و جنون بر انگیزی که تلاش در پی دارد و هر کاری می کنم که خودم را آرام کنم و این است  که جالبش کرده.
می بینی؟ تو در رویاهای من نقشی نداری. نورت کمکی به قد کشیدنم نکرد. زیر نور مهتاب دودگرفته و پشت ابر های کثیف پوست انداختم. گرگینه ی ماه ندیده شدم و از زجر خود فرار کردم. من این زجر ها و بد بودن ها را دوست دارم. از نور و روشنایی و هر گندکاری ای که زیر آن اتفاق می افتد و در چشم هایمان فرو می شود بر حذرم. نباش ای روز! نباش! چطور رویت می شود دو باره شروع کنی؟ فجر؟ نماد تولد دوباره؟ همین تو بودی که مرا به مرگ روزانه کشاندی. رهایم کن. می خواهم هر شب بخوابم و زندگی کنم. و دیگر....
                                بخواب
بخواب
روز در کار نیست!
 
 
پ.ن: ای تویی که رفتی، کدام آه من بود که  گوش هایت را  به صدای من کشاند؟؟؟ صدای صیقل کدام اشکم بود که توجهت را جلب کرد؟؟   

هیچ نظری موجود نیست: