۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

من و نوشتن؟ هیهات!

  نمی دانم دلتنگی ام برای آن دفتر 200 برگ دوران دبیرستانم از کی شروع شد. از وقتی یادم می آید به هر کس می رسم  می گویم که خوب می نوشتم اما حیف که یک هو مرض ننوشتن به سراغم آمد. یادش به خیر یک دفتر قرمز رنگ داشتم که توش از شیر مرغ تا جون آدمی زاد می نوشتم. از طرح درس و خلاصه ی کتاب های تکست و مقاله های علمی گرفته تا انواع و اقسام خط خطی ها! از همه بیشتر دلم برای آن دست نوشته ها و سوگلی ترشان یعنی آن نمایشنامه ی بدون دیالوگ شاهکارم تنگ شده. واقعا محشر بود. کاش محشر را بتوانید تصور کنید. تمام ذوق ها و شب بیداری های یک دختر سبک خرسند در آن نهفته بود. اما امان از سرخوشی های بی امان من که آن دفتر را جا گذاشتم و تمام خون  دل هایم با هم و یک جا رفت که رفت.

داشتم نمایشنامه ام را برای یاشار می گفتم که هنوز جمله ام را تمام نکرده گفت لابد این را هم گم کردی؟  ها؟؟؟ دفترت قرمز بود نه؟ می تونم درک کنم که همچین شاهکاری رو گم کردن چقدر.....

حالا بعد از اینهمه مدت ننوشتن آمده ام یه گوشه ای که بنویسم. در این موقع شب که بیخوابی جنون انگیز برای 20 و نمی دانم چندمین روز یقه ام را گرفته تصمیمی چنین  به ذهنم رسید  و ناگهان نمی دانم چه شد که بر خلاف همه ی تصمیم های نصفه ی من اینقدر سریع بر دیده نشست! مهم نیست چه از آب در می آید. می دانم هیچوقت هیچ چیز جای آن قرمز را نمی گیرد. اما شاید تلنگری باشد برای بیرون کردن مرض در خود خفه کردن...

باشد که بپاید...

۲ نظر:

فاطمه سیفان گفت...

خوشحالم که اینجا هست... و مرسی که خبرم کردی برای خواندن! :)

elham گفت...

migan hame tokhmemorghato tuye sabad nachina!10 ta daftare 20 barg beh az ye 200barg.