۱۳۹۵ مرداد ۱۵, جمعه

تکرار یک برداشت

صدای عمیق درد عضله از نفس هام بیرون می زنه. خیلی وقت نیست دارم از تنهایی فرار می کنم. نمی دونم از کی دیگه تنها موندن برام جنون آور شد ولی یادم اومد که قبلا حرفای مشابهی که توی سرم چرخ می خورن رو یکی بهم گفته بود...
ولش کن، فکر کن، یکی برات مهم بوده باشه، باهاش قهر کنی، بگه به درک...فک کن کسی برات مهم باشه، باهاش قهر کنی و خیال کنی اونقدری دوستت داره که دلش تنگ بشه برات بعد از بیشتر از یه ماه بی خبری، اما فقط خیال باشه.

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

مطمینی خیاله؟!

النازکرمی گفت...

وقتی صدای به درک گفتن توی گوشم بپیچه، چیزی از همون خیال هم حتا باقی نمی مونه ...

ناشناس گفت...

چرا تکرار یکم برداشت؟

النازکرمی گفت...

تکرار یک برداشت ....

ناشناس گفت...

نه عزیزم نگو اینجوری....

النازکرمی گفت...

اگر قراره راجع به چیزی قضاوت کنید و نظر بدید یا من رو متقاعد کنید اون هم اینجور مساله ها لطفا با هویت واقعی تون پیام بذارید نه ناشناس

ناشناس گفت...

من منظور بدی نداشتم.. فقط جمله ای از سر دوستی بود..
و اینکه در هر صورت باشه چشم درباره اینجور مسیله ها بیشتر دقت میکنم
اگه ناراحتتون کردم معذرت میخوام

النازکرمی گفت...

از اینکه ناشناس پیغام می گذارید خوشحال نیستم

ناشناس گفت...

بسیار خوب.. اجازه بدید فکر کنم..

ناشناس گفت...

مدت به نسبت زیادی را با این درگیری ذهنی گذراندم که ما بین پیام نگذاشتن و پیام گذاشتن کدام را انتخاب کنم. با خود چندین بار زمزمه ی. ذهنی خواندم که اشکال ندارد.. آنقدر ارزش دارد این وبلاگ، که شناس پیام گذاشت و حق الناز است که بداند. آنقدر ذهنیت مشابه و درد مشترک وجود دارد که او را حفظ کنی. به درخواستش احترام بگذاری و آشکار نظر دهی. مگر چقدر زنده ایم؟! وقتی پس از سالها فرصتی پیش می آید کفر این نعمت را دور می کند. ولی ندای درونم نابودی رابطه یمان را با این آشکاری به دلم انداخت. چون لزومن برآورد هایی که داریم از روند های خطی نیستند. هرچه که فکر کردم و با چند حالت قبل مقایسه کردم احساس نابودی این فضای ذهنی را برایم آورد.
علی کل حال نمیخواهم شما را اذیت کنم. تو را و نوشته هایت را دوست داشتم. صداقت و یک رنگیت به من لبخند میداد. حتا گاهی امیدهای که به گونه ای تراژیک به نا امیدی ختم میشد مرا به no leaf clover metallica سوق میداد.
من از نمک سفره دل تو خوردم و نمکدون نمیشکنم..
تو را به اسطوره بادها میسپارم
الهه ای که هر دم برایت تازگی بیاورد،
ناشناس.

النازکرمی گفت...

چند روزی برای پاسخ به این پیام فکر کردم... گله ی خیلی طویلی نسبت به اینطور فکر کردن و قضاوت و پیشداوریتان راجع به من در مورد نابودی رابطه دارم. نمی خواهم طویل را اینجا بنویسم ولی همین را بدانید که خیلی بهم برخورده... خصوصا که یک بار گفتید خیلی همدیگر را نمی شناسیم
ضمنا ... لازم به این همه فلسفه بافی نبود.. کافی بود فقط یک اسم برای خودتان انتخاب می کردیدذکه دیگر ناشناس نباشید.... هر اسمی، اسمی که مختص خودتان بود
خیلی لوس است که دیگر اینجا را نخوانید و ننویسید... خیلی لوس است

ناشناس گفت...

واقعن سو تفاهم شده است. من اصلن هدفم این نبود که بد ترش کنم و بیشتر بهم تان بریزم.
واقعیت این است که الان اگر تو خیابون یا دانشگاه یا جای دیگه همو از فاصله نیم متری ببینیم و چشم در چشم.. نمیشناسیم همو و من دروغ نگفتم.
ولی حرفایی که تو این وبلاگ دیدم حال کردم خداییش. انگار این بود یه جاهاییش: جانا سخن از دل ما میگویی. اون رابطه ای که اشاره کردم از این جنس بود. برا همین من میخواسم بخونم اینجا رو و. پی گیر هم بودم ولی اونجور گفتی خوشحال نیسی ناشناس پیام میذارم گفتم اینجوری ننویسم ولی به خوندن ادامه بدم. البته الان که میفرمایید اسمی مختص خودم، متوجه شدم منظور چیه. فقط میخواسم به دروغ خودمو کس دیگه جا نزنم و اگر هم ناشناس میموندم شما دلگیر می بودی.
نه منم از این لوس بازیا خوشم نمیاد.. چشم.. به زودی یه اسم انتخاب میکنم. و سعی میکنم اسم مناسبی باشه.
اینم آخرین باری که من ناشناسم :)