۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

حتی یک بیت شعر

صدایم وقتی شنونده ندارد در نمی آید
منتظر وقتی باشی که...

غزل 3، شهریار شهر سنگستان و یک شب عادی و ساده که می شود شبی که ستاره ها را روی شانه هایم سوار کنم

حس است دیگر، حس است.

گاهی، حس می کنم صدایم فقط گاهی صدای خوش می شود که فقط یک نفر از این همه نفر شعر مورد علاقه اش را بشنود.

و من باید اینقدر منتظر باشم تا شکوه اش صد چندان باشد.




"
...از بس که دور است این "ما" 
سرگیجه گرفته است "من"
سرگیجه گرفته است "تو"...
...بیا پلنگی شویم و بدویم تا ماه...
بیا ماهی شویم و بدویم تا تنگ ِ امنی که ما

"ما" را جا دهد... "

هیچ نظری موجود نیست: